۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

بپکی دلدادگی









 بانو والده هر سال عید یا تولد، یه چیزهایی می‌خره که مجبور می‌شم

بذارم اشکاف و درش رو ببندم
بیشتر از حرص‌م
مثل دخترها
اون‌هام وقتی برام بلوزی چیزی می‌خرند، انگار برای خودشون خرید می‌کنند
تنگ، مکش‌مرگ ما و .... اینا
بانو والده از چینی و کریستال بالا می‌ره
زیرا
خودش عشق همین‌ چیزهاست
و من که این وسط هزار سال داد زدم، 
قهر کردم،
 اصلن قطع نامه صادر کردم:
- بی‌آرزویی در بی‌نیازی‌ست و اینا
من رو با رنگ خودم شاد کنید
اصلن هیچی ندید تا شانه‌هامم سبک‌تر باشه
راه نداد تا
امسال به یک ظرف گلسرخی یادگار بچگی، 
دل‌شاد شدیم و داستان عیدی بازی بسته شد
امروز که فکر می‌کردم
نه‌که خورشید از مغرب طلوع کرده،
 زنگ به صدا دراومده؟
شانتال خونه رو روی سرش گذاشته بود و من از ایوان هراس‌ون به داخل دویدم
می‌بینم بانو والده به‌همراه سه بوته‌ی حیات پشت در ایستاده
کلی ذوق کردم و .... که بالاخره مادرم فهمید من چی دوست دارم؟!!!!!!!!!!!!!!
.... القصه. 
بانو برگشت منزل خودش و ما به باغبانی و فتو گرافی دل‌خوش
که چشمم افتاد به حیاط شاه داداش که 
و حیاطش که می‌مونه به بیابون‌های تکزاس
و این منظره ردیف گلدان‌ها
  ای واااااای برمن،  
از این بانو والده
 سه گلدان حق سکوتم داده
که صدام در نیاد برای این‌ها
و دوباره از حال رفتم،
 به همین سادگی
هنوز آب پای گل‌ها نریختم
دلم نمی‌خواد چون خودش رو برای اون شیرین می‌کنه
به من شیتیل بده
دوست دارم جای خودم باشم،
 برای خودم باشم، 
حتا اگر به سن بانو حوا رسیده باشم
یعنی ممکنه پیش از مرگ ببینم این شاه‌بازی‌ها از خانواده‌ی ما رخت بسته باشه؟
یا اصلن ممکنه تا وقت رفتن،  یکی پیدا بشه
 از ته قلب و حقیقتن من رو برای آن‌چه که هستم دوست داشته باشه
نه سی آن‌چه که ذهن‌ش می‌گه و می‌خواد

به این می گن منه ذهنی





۲ نظر:

  1. تازه درخت هاش‌م سجلد احوال شهرداری داره و یک ماه دیگه
    از این بالا زمین دیده نمی‌شه
    از کاج چند صد ساله تا عرعر بی‌مرام

    پاسخحذف
  2. اگر اینجوریه که صد البته نه .

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...