روزهای آخر سال بیبیجهان کلی چیز از خونه بیرون میریخت
از ظرف لب پر تا بلور ترک برداشته و ..... و یه چیزهایی هم حتمن هر سال میخرید
مثل، آینهی نو. چراغ گرد سوز ، کوزهی جدید
تا وقتی بیبی بود تابستونها کوزهی آب خنک ش کنار ایوان خونهی سلسبیل بود
همون کوزه رو شب چهارشنبه سوری سکه میریخت و از بالای بودم ول میکرد وسط کوچه
نه فقط بیبی
تقریبا اهل محلهی کودکی
آب حوض تازه میشد و چرک و تیرگی از خونه بیرون ریخته میشد
ما بچهها میخوندیم: کهنه برو نو بیاد و از ته دل میخندیدیم و باور داشتیم از فردای عید
همه چیز
همه چیز
حتا خدا
تازه میشه
خانم والده تعریف میکرد زمانهی دورتر تا کار به شستشوی آب انبارها هم میرسیده
و چه زمانهی وحشتناکی بوده
شکر که من نبودم
منه وسواسی و آب لوله کشی نشده
ای، وای بر من
برگردیم به اصل داستان
ما که از عصر بیبی دیگه از این کارها نکردیم
ولی این ساختمون گذاشته شب عیدی خل شده
فکر کن هر چی لوله پولهی چهل ساله اون زیراست یکی یکی ترکیده
یه شب شوفاژ نداشتیم
الان شوفاژ داریم آب نداریم
داستانی، مفصل
یعنی بهتره اینطوری نکاهش کنم تا اینکه حرص بخورم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر