هیچگاه فکر نمیکردم
هیچکاری رو با اردنگی از خونه بفرستم بیرون
تازه حالا که نگاهش میکنم، میبینم یهور دامنش ایراد داره
اما تموم
مگه خدا هی با مخلوقش ور میره
اصل کار همون لحظهایست که کار برابر چشم دل حاضر میشه
تا نقش بستن خط و رنگ می تونه اندکی و یا مانند من و توام با خونه تکونی
کش بیاد
تا جایی که دو روزه گردن درد امونم رو بریده
یعنی صبح چشم که باز کردم، انگار فحش ناموسی از در و دیوار اتاق میریخت روی سرم
که بابا مردم عید رو بردن تموم شد
چه نشستی ؟
مگه کسی شب عیدی نقاشی دست میگیره و .... اینا
به قید دو فوریت پریدم کارگاه
البته بعد از چای احمد عطری کنار گلها
تند تند هر دو کار رو تموم کردم
زنگ زدم اخوی که بدو بیا اینها رو ببر، من خودم میام دیدن دلآرام
فقط ببر که مردم از گردن درد
اومده میگه:
اینها که خیسنند هنوز؟
یه نگاهش کردم و گفتم:
ببین من کرم رنگ خیس دارم
تا قیامت هم اینجا بمونه
دارم هی رنگ می ذارم
میمونه به ویرایش کتابم که میرسید به باز نویسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر