زندگی من هیچگاه به آدم نرفته
وقتی همه خواباند،
کارم میآد
هنگامی که همه سر کارند،
دلم باغبونی میخواد
دیشب به لطف باد و طوفان که خوابم نبرد و همهاش نگران گل ها بودم
عاقبت هم گلدان سینهره رو بلند کرد و کوبید زمین
فکر کن
همان روز اول چه خشمی از من در این گلدان جا گرفته بود
که بین اون همه گلدان در ایوان، فقط این یکی رو بلند کنه و بکوبه زمین
البته که شکر پروردگار گلدان گلی نبود و به خیر گذشت
گلدانهای سبکتر و کوچکتر هم بود که برداره
ولی
از جایی که انرژی خشم احاطه اش کرده بود
فقط با این یک چنین کرد
این هم جدی نگیر
برای من باد روح و شخصیت داره
برای شما نه
بذار به حساب مزاح سه شنبه
القصه که تا خود صبح ویرم گرفته بود اتود بزنم و کلی داستان و بالاخره طرح دو بوم منتظر، درآمد
نه خوابم میامد و نه حس خستگی داشتم
چهار صبح خدا از جلدش سر درآورده بود به بازی
یادش بخیر وقتی دخترها خیلی کوچک بودن
تا می اومدی بخوابی، یکی بیدار می شد و آرزویی جز خواب طولانی نداشتم
در این مورد برعکس عمل میکنه
نه خسته و نه خوابزده
با شوق تمام مینشینه به اتود زدن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر