۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

ای روزگار نازنین












شکر به روزی که  نیکو  گذشت و 
نیکو به سر رسید 
اول که منزل اخوی و مهمون‌بازی 

بعد رفتم چند گلدان و خاک خریدم برای رزهای تازه
عاشق رزم و دست خودم نیست
می‌رسه به بانو والده که همیشه عطر رز داشته تا هنوز
هربار عطر گل‌ رو نفس می‌کشم،
سبز می‌شم، 
تازه می‌شم، 
می‌رسم وسط حیا  کودکی 
امن مادر که بسیار وسیع و من کوچک بودم
حالا من بزرگ شدم و 
دنیا بزرگتر
و ترسناک‌تر
القصه که باقی عصر تا غروب هم به باغبانی گذشت
من خوبم
شکر پروردگار
برای هر لحظه‌اش باید شکرانه داد







ولی خدایی عجب آسمون و غروبی!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...