۱۳۹۴ فروردین ۸, شنبه

اگه شیرینی؟ فرهادت کو؟




عاشق کیه؟
 مجنون یا فرهاد؟
که چون یار نرسید، خون خود ریزند؟
  به این می‌گم، تسلط کامل ذهن بیگانه در زمان حساس
همان هنگام که یکی خودکشی می‌کنه
جهنم که یکی دیگری رو نخواست.
اگر عاشقی باید نوش کنی و بگی :
شکر پروردگار یکی پیدا شد  عشق رو تجربه و درک کنیم
  این بس نیست، زیرا  
ما به نتیجه و آخر هر چیز فکر می‌کنیم
حتا به آخر عشق
این همان نقطه‌ی معروف، پس من چی ؟
آینده من چی؟
حق من چی؟
زندگی من چی؟
..... و الی داستان
عاشق به‌قدری در اینک و اکنون بی‌تاب می‌شه که نمی‌تونه به آینده فکر کنه
چه به کارهای خودخواهانه و احمقانه‌ای که برخی به‌نام عشق
انجام می دن
تلفن جواب نمی دی، از در پیداش می‌شه
در رو باز نمی‌کنی
سنگ می اندازه به شیشه
می‌شینه دم در و .... که چی؟
بی‌تابه و باید هرطور شده طرف رو بشنوه یا ببینه
و .... القصه
اگر در این زمان و سن کنونی دلم برای کسی بره
باید سجده‌ی شکر کنم
که بالاخره راه داد فهم کنیم عشق حقیقی چیست؟
گرنه که عشق ریایی تاریخ مصرف داره
مرز داره
حیطه‌ی خانواده و اجتماع ... اینا داره
کارهای یواشکی و خط و مرز داره
در نهایت می‌رسه به جایی که تموم می‌شه
گل بگیرن سر ایی عشق
بی‌بی‌جهان هم اگر امکانات امروزی داشت
یواشکی قدرت‌الله رو می دید و چند بار با لاس خشکه‌های مردونه مواجه می‌شد
و نگاه آتش گرفته از شهوت رو در چشم‌ش می دید
بی‌شک او هم از عشق گذشته بود  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...