۱۳۹۴ فروردین ۵, چهارشنبه

چه‌قدر مانده؟






چند روز از عید گذشت؟
چه‌قدر از عمر ما رفته؟
چه‌قدر از عمر ما مانده؟
وسطای عید همیشه من رو در همین نقطه متوقف می‌کنه
به یاد عمر رفته و باقی‌مانده می اندازه
همیشه برای زندگی شوق داریم و ادامه‌اش
رویاها و نرسیده‌های در آینده‌اش
آینده‌ای که هیچ پیدا نیست در راه باشه یا نه
تا می‌شد این عید رو مهندسی کردم
تا می‌شه زندگی‌م رو مهندسی می‌کنم
از جابه‌جایی ناگهانی لوازم خونه که عادت نشه و کانون ادراک‌م گیر نیفته در زمان
تا همین داستان‌های ساده‌ی جمعه‌ و پنج‌شنبه و نه؟
اول و آخر هفته
یعنی از جایی که باور کردم فقط خودم هستم و برای خودم هم که شده باید خوب زندگی کنم
آستین‌ها رفت به همت بالا
تفاوت من با سایرین حتا بانو والده در همین است
هنوز منتظر ننشستم تا دیگری بیاد و به‌من شوق زندگی و حرکت بده
قدیم‌ترها منتظر بودم، بسیار هم زیاد
هی آمد و رفت خوشی‌های اندک و کوتاه موجب شد بخواهم خلاقیت شادی رو در دستان خودم حفظ کنم
همه‌اش برمی‌گرده به احترامی که برای این سفر زمینی قائل شدم
این‌که خدا آمده در من تجربه کنه و من نباید اجازه بدم ذهن، مانع بشه
درواقع از اول هم که نمی دونستم
کلی از عمر به خیالات و اوهام عاشقانه طی شد 
بل‌که اونی که قرار بود یک روز با اسب سپیدش بیاد، سر و کله‌اش پیدا بشه
بین اوراق پشت سر گندم، پر است از این امیدها و ناامیدی‌ها
یعنی حتا از هنگامی‌ هم که فهمیدم این راه تنهایی‌ست و با غیر جواب نمی ده هم
کلی زمان برد تا واقعا پشت دست‌م رو داغ بذارم که گرد شمع عشق بال بال نکنم
و حتا هنوز هم شاید، گاهی با رخ‌دادی، وهم عشق می‌زنم
ولی به دلیل آگاهی از مفهوم عشق
زود به خودم می‌آم و خیالات ذهنی عشق رو از هوا پاک می‌کنم
هر چه بلا برسرمان آمد سی این بود که با تنهایی جنگیدیم
و به امید کسی غیر از خود عمری سپری شد
و عاقبت نوروز به سیزده‌بدر نزدیک می‌شود
این‌که 
عید تمام شد و بهانه‌های شادی رفت و هنگام بازگشت به ....؟
چیست؟
موضوع همینه
ما خیلی هم ایمان نداریم بعد از سیزده بدر بناست چه کنیم
کجا بریم؟
اصلن جایی هست برای رفتن؟
و الی داستان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...