۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

عشق؟




یه وقت‌‌هایی ترجیح می‌دیم یه چیزهایی رو نشنوم و دچاری کری،‌ مصلحتی می‌شم
و گاه نمی‌دونم آیا تمام چیزهایی که می‌شنوم و یا نمی‌شنوم
از همین قسم باشه یا نه؟
کمی مایه‌ی تشویش می‌شه
به وقت خودم،  نزدیک یک‌ساعته رفتم بستر
مثل جنازه و خسته افتادم که بخوابم
تا بود به صدای فریحا گوش می‌دادم و از سر جبر
بعدش سعید خان و شورا 
اتفاق بسیار عجیبی افتاد
به‌قدری جالب که نشد بخوابم و نیام این‌جا بگم:
کشف کردم
کشفی عظیم و درحد معجزه
فقط امیدوارم این قسم تجربیات در همین حیطه‌ی زمانی حضور فیزیکی باشه
نه وقت الودا و دار فنا
چون اون‌موقع بهتره سکته‌ی درجای مغزی کنی و به‌قول گلی مخ‌ت داغون شه و خون بپاشه به همه‌جا و .... اینا
تا بخوای دم رفتنی بفهمی
سه شد
شاید همه اش
شاید برخی
شاید فقط یکی که کل باقی رو پوکونده
القصه 
ای شهریار جوان‌بخت
از خستگی نفس‌م بالا نمی‌اومد و زور می‌زدم بخوابم
همه توجهم به اصرار بر سکوت درون بود و بی‌تعصب دیالوگ‌ها رو می‌شنیدم
گاه خون‌م به جوش می اومد
یادم می‌رفت چه‌قدر همه‌جونم درد می‌کنه و خسته است
دلم می‌خواست از جا بکنم و تی‌وی رو بکوبم به دیوار
اما کجاها؟
جاهای عشقولانه
اول این‌که کلی برای خودم تاریخچه‌ی مبارزاتی دارم در شناخت و درک عشق
سی همین‌م خیلی زود پرونده‌اش برای همیشه بسته شد و حکم دادم، عشق مرضی‌ست در حد
حصبه یا وبا
نوعی ویروس کاملن خودخواهانه که فقط می‌خواد
بعدهم پرونده رو گذاشتم زیر بغل ذهن بیگانه و فرستادم راست کارش
اما من کدوم عشق رو می‌شناسم؟
همون بیماری‌هایی که در ابتدا درد است و تب و لرز و فراق؟
بعد زیاده که شد، شدت تنفر است و انزجار؟
کدوم عشق رو تا تهش دیدم؟
تا ته چی به چه نتیجه‌ای رسیدم؟
منی که ان‌قدر صبوری و بخشش ندارم دو تا دیالوگ از دهان آرتیست‌ها تحمل کنم؟
منی که جای آرتیسته صد دفعه می ذاره می‌ره؟
من عشق می‌شناسم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...