من یکی از اون کسانی هستم که آفریده شدم برای حمالی
در تاهل هم همین بودم
نه که هیچی بلد نبودم،
قوم شوهر بستنم به گاری و تا میشد به اسم آموزش
ازم کار کشیدن
نگو اون ها من رو بهتر شناسایی کرده بودند
به دیروزها که نگاه میکنم، که تو گویی موتور هزار بهم وصل بود
یخچال ساید بای ساید بغل میکردم از اینور سالن شهرداری
به اونورش
فکر میکردم هرکولم و نیاز به هیچ تنابندهای ندارم و
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
همینطوری اومدیم جلو و کشف شد که:
یه باطری اضافه دارم که
تا دلت بخواد کار میکنه و آخش هم در نمیاد
در واقع طبق کشفیات سالهای اخیر
انرژی زیادهی من اگر هدفمند نشه
میزنه به کاسه و کوزه خلق و خودم با هم
در نتیجه
تمام ساعاتی که بیدارم باید یک کاری انجام بدم
حال می خواد پای تیوی باشه
زمستون به بافتنی و تابستون کمتر تیوی میبینم یا یه چیزی میسازم و تیوی گوش می دم
این چند روزه و عید بازی موجب شد بیفتم به اونور شیکی
هی پای تی وی و به
میهمان بازی و نتیجهاش همین انفجارات دو روز گذشته میشه
اول از همه حسادت
چیزی که خودم رو کشتم تا ازش خلاص بشم و میبینم هنوز هست
یعنی فکر میکردم حسودم در ، حیطهی ناموس و خط سبیل
اما امروز دیگه حتم کردم بغضی نشکفته از بچگی حمل میکنم
حاشیههاش مرور شده بود
اما کشف حسادت بین خودم و خانم والده و شاه داداش
از معجزات سال جدید خواهد شد
و از همه بدتر
بیکاری و ولگردی این چند روز
تهش جونم برات بگه
زیر بارون سیلآسا ایستادم به نرده و ... اینا رنگ کردن
تا ساعت شش مشغول کار بودم
کار می گم تو میشنوی
ولی باور ندارم همهی شما چنین همت بلندی داشته باشید
مثل برق کل داستان رو طی سه چهار ساعت هم آوردم
تهش به خودم گفتم:
کارگران عزیز؛ خدا قوت
ولی حالم خوب شد
خلایق هرچه لایق
خدام من رو برای حمالی آفریده
نه بیشتر و نه کمتر
دیگه اخوی از یاد رفت،
بانو والده یکطرف و
باقی داستان
یعنی اگر کار نکنم یکی رو برای خودم باقی نمی ذارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر