۱۳۹۳ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

مزن هردم






هنگام تاج‌گذاری شاه، همه اهل محل تی‌وی نداشتند و همگی در منزل ما و با هم شاهد مراسم بودند
و من که فقط محتاج اندکی بازیگوشی و شرارت همه رو ول کردم و رفتم سراغ
مزن هردم بانو والده  «  چرخ خیاطی‌ »
و تنها خاطره‌ام از اون روز دستمال قرمز رنگی‌ست که سعی داشتم زیر چرخ بدوزم، بل‌که سر در بیارم
این مزن هردم چیه؟
انگشتم رفت زیر سوزن و دستمال قرمز خیس شد
من جیغ می‌کشیدم و خون جاری بود
امروز تازه متوجه شدم
عجب شری بودم که این بانو والده و بی‌بی‌جهان با هم نمی‌تونستند داریم کنند
تی‌وی کیلو چند؟ مزن هردم را عشق است
و شاید خاطره‌ی اون روز بانو مادر می‌شد فقط سوزنی که گیر کرده بود در انگشتم
و لابد باید تا به‌حال باید صد بار به روم می‌زد :
از دست تو؛  یک مراسم تاج‌گذاری هم نشد ببینم
ولی بانو یادش نیست، تنها خاطره‌ی برجای مانده از اون روز تنها مراسم تاج‌گذاری‌ست
حالا تو فکر کن این تی‌وی چه‌ها که نکرد با این ذهن خلق
یا به‌قول همشهری: جعبه‌ی جادو

مرحله‌ی بعدی از این هم شیرین تر
کی‌ تی‌وی شبانه روز برنامه داشت؟
کی ما تنها بودیم؟
کی برای گفتن چهارتا حرف ساده ناچار به وبلاگ پناهنده می‌شدیم؟
اوه ه ه جمعه ، جمعه بود و شنبه شنبه
هر مناسبتی برای خودش سرمونی داشت
هر فصلی برای خودش خلاقیتی داشت
از گلوله کردن ذغال برای زمستان
تا خشک کردن انواع میوه، پخت انواع رب، تهییه متنوع برگه و ....
یعنی کسی نه بی‌کار بود و نه تنها

الان نه کسی با کسی کار داره
نه از هم خبر داریم
مگر به قدر فیسبوک که شده محل دیدارهای فامیلی
پارسال پریا با گریه برگشت ولایت
زیرا
پریسا نمی‌تونست سریال‌های مورد علاقه‌اش رو ول کنه و بیفته دنبال خواهری که بعد از دو سال آمده ایران
توجیح‌ش هم شنیدنی بود:
- تو می‌ری. من می‌مونم و این سریال‌هایی که نباید گم کنم کی کجا بود

و من هم که اصولن دشمن تی‌وی زیرا هر چه که هیجان کاذب در ما تولید کنه
سم است و دزدی انرژی
اتفاقن فاطماگل رو سه سال پیش از ماهواره ترک دیدم
همه‌اش رو هم دیدم و دیگه الان دلیلی نیست برای دوباره دیدن
که به نظرم تنها سریالی‌ست که در حال پخش و ارزش دیدن داره
و به قول رفیق قدیمی:
- ساعت زنگ زده، دیگه زنگ نمی‌زنه. چون زنگ‌هاش رو زده
فیلم دیده شده هم می‌مونه به بازگشت مجدد به یک رابطه‌ی خاتمه یافته
وقتی تو از زیر و بم‌ش آگاهی و می‌دونی دیگه جاذبه‌ای نداره و بخواهی از سر بدبختی
رجعت کنی

این کاری‌ست که جمیعن می‌کنیم
از سر بدبختی به تی‌وی دل بستیم
اولی‌ش خود من
شک نکن
یعنی تا وقت خواب این لاکردار داره وز وز می‌کنه تا من خوابم ببره
هم‌چین بین خواب و بیدار دکمه‌ی خاموش رو می‌زنم
فقط سی این‌که حجم تنهایی عذاب آور نشه و بالاخره یک صدایی در خونه باشه
که ذهن من رو با خودش نبره به کابوس

من همانی بودم که از ترس حس تنهایی و فرار
شبانه روز در حال خلقت بودم
کوچکترین کار زندگی‌م مطالعه‌ی مداوم بود که الان دیگه به‌خاطر عینک ترجیح می دم
کتاب صوتی گوش کنم و مدام عینک رو تحمل نکنم
یک کتاب‌خونه‌ی عظیم دارم که تقریبن بیشترش رو خوندم
البته نه تا ته
نا هرجایی که مفهوم پیام کتاب رمز گشایی می‌شد
مگر رمان که از سن نوجوانی دیگه به دست نگرفتم
این‌ها همه از بر نبود تی‌وی شبانه روزی بود
از زمانی که این نکبت وارد زندگی شده، شب همه دل‌خوشی‌م اینه برم ببینم مثلن
نجلا بالاخره برگشت خونه یا نه؟
اون هم به دلیل خانه‌ای‌ست که من رو به‌یاد گذشته‌های این‌جا می اندازه
خانه ای پر دختر




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...