عاشق این تصاویر نوروزی هستم
این اون چیزیست که اونور آبیها نمیتونن در غربت باز سازی کنند
شیشههای ماهی
سبزههای آماده و بساط سفرهی هفت سین
خیابانها تبدیل به سفرهی بزرگی از هفت سین و ملت برسر خانش مستقر
و هر گوشهی این تصاویر میگه:
زندگی جاریست و زیبا و تویی که
میسازی
خواه زیبا و خواه ناپسند
میشه زانوی غم بغل گرفت و
میشه با شادی رقصید
و من رقص و شادی عمیق درونی رو بر برمیگزینم
ذهنم زیبا پسند و زندگی ازآن من
و زمانی سپری شد که زار میزدم که:
پس من چی؟
من برای کی سفره بچینم؟
عید به من چه ؟ .....
الی قصه
یکی دو سال اول متارکه وقت سال تحویل در خیابانها ول بودم
گم شده بودم
و چون دخترها نبودن، خودم رو لایق داشتن عید و سرور و شادی نمی دونستم
و چه زمان سریع گذشت تا دریافتم
زندگی منم
چه تنها و چه با خانوادهای عظیم
پدر من 9 فرزند داشت
هرگز شاد نبود و بچهها به چشم بانک سیار نگاهش میکردن
الان فهم میکنم، چه دشوار بود زندگی ایشان
پشت هر در که برسی، منتظر باشی، فقط بشنوی: بده بده بده
و من ترجیح میدم تنها باشم و کسی من رو صرفن برای رفاه خودش نخواد
اتفاقی که معمولن در ریشهی خانوادهها جاریست
بین این دو جریان، بودن و نبودن خانواده
در اکنون از وضعیت موجود شادم
چون من هستم، بچهها هم هرجا باشند، شادند
از من آمدن
نه برای من
برای خودشون
پس باید بلد باشند زندگی رو به سلیقهی خودشون بسازند
نه به میل من
و همین کافیست
من دلیل شادی کسی نخواهم شد
جز من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر