۱۳۹۳ اسفند ۱۹, سه‌شنبه

از رحم تا مطبخ




رفتم مطبخ چای بریزم
چشمم افتاد به شیشه‌های بخار گرفته‌ی مطبخ
بارون بیرون
و بوی سوپ مرغ بر اجاق
و گرمای مطبوعی که به‌ناگاه خوش خوشانم شد
خاک‌بر سرم
فطرتن پستم و جای‌گاهم مطبخ؟
نه تا برگردم این‌جا، موضوع رمز گشایی شد
کی؟
وقتی از هال باریک مطبخ پیچیدم به سراسرای یه نموره سرد
ابر در حال بارش
و روشنی زیادی اتاق‌های جنوبی توچشمم زد
یک قدم به هال برگشتم
چه گرمای مطبوعی!
چه حس امنیتی!
چرا؟
چشم‌ها رو بستم و دوباره و سه‌باره و چندباره نفس عمیق کشیدم
تنها خاطره‌ای که به‌یادم نزدیک بود
امنیت جنینی بود « مدینه‌ی فاضله » 
رحم مادر
تاریک، گرم، امن
غذا حاضر و آماده

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...