۱۳۹۳ اسفند ۲۴, یکشنبه

آی بوته بوته بوته




هشت تا دوازده سالگی‌م در محله‌ی نارمک طی شد  
و تمام اون سال‌ها، صبح چهارشنبه سوری صدای زنگ شترها از دور پیدا می‌شد و ما به شوق
خرید بوته از خونه بیرون می‌زدیم
همون مای همین دیروزها و خانم گوگوش و عارف اینا
نه صد سال پیش
همین دیروز
تصاویری در گذشت زمان تجربه شد که جمعن در هزار و یک شب نگنجد
از شترها و بوته‌های ده نارمک
تا شومینه‌ی برقی و کانال‌های مهپاره‌ای
یه بویی داشتن، یه چی مثل بوی کاه‌گل
ولی دوست داشتنی و خوشایند بود
حتا ریخت خارج از قواره‌شون که مدام نشخوار می‌کرد
بعد از بوته هم نوبت کود باغ‌چه بود که می‌فروختن

بچه‌های الان برای دیدن این‌ها باید برن باغ وحش
تازه اینم که هیچی
یادمه عصر بی‌بی
 صفر تا هفت سال‌گی، برای خرید کاهو به باغ‌های محلی می‌رفتیم که
محل فروش از شبدر و کاهو تا گوجه فرنگی روزانه بود
دیوار نیم ریخته‌ی کاه‌گلی
تو رو به ورود از میان یونجه‌زار تا رسیدن به جالیز 
دعوت می‌کرد
  چادر بی‌بی رو محکم می‌گرفتم، نه که گم بشم
و این‌که درک درستی از ترس و فهم گم شدن نداشتم
اما تنها آشنای دنیا، بی‌بی جهان بود و چادر امنش
ترقه‌های چهارشنبه سوری‌مون هم خطرناکش، هفت ترقه بود
کجا به این خمسه خمسه‌های  امروزی‌ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...