۱۳۹۳ اسفند ۱۶, شنبه

چه توهمی




انگار همین دیروز بود  دست به‌کار تکاندن شدید خانه و طبخ انواع شیرینی‌جات
برای آمدن نوروز نود سه بودم
شاید هم دیروز نه
انگار چند ساعت پیش بود
انگشتم روی زمان است
در جاهایی از قرآن خلق دست به‌ دامان هم می‌شن که:
چه‌قدر در زمین درنگ کردیم؟ روزی؟
هفته‌ای؟
ساعاتی؟
و من به کودکی‌هایم می اندیشم و سفره‌ی هفت سین
که انگار خیلی تازه است هنوز
الان نه با عید کار دارم و نه با تطبیق زمان به وقت زمین یا عرش
فقط نظر به عمر رفته دارم
چه‌قدرش رو زندگی کردم؟
چه‌قدرش ان‌قدر مهم بوده که هنوز به‌یادم هست؟
چه‌قدرش ثانیه‌هایی بود که از پی هم می‌دویدن، بی‌تعهدی به حضورم؟
من چه‌قدر سعی کردم این روزها رو بسازم؟
یا ول‌ش کردم به امید یکی که مثل هیچ‌کس نیست و نیست که منم زندگی کنم
وا مصیبتا
یعنی چی اون‌وقت؟
یعنی منی که می‌خوام یکی دیگه باشه تا بتونم زندگی کنم، واقعن لایق این فرصت اندک و کوتاه بودم؟
دروغ چرا؟
تا پیش از تجربه‌ی مرگ، مدام فکر می‌کردم، 
چه لطفی در حق این مردم کرده خدا که من رو آفریده
و بی‌شک این جهان بی‌من ناقص می‌شد
چه توهمی
و سی این‌که یکی پیدا نمی‌شد تا این منه عالی‌قدر رو کشف کنه
در ویترین بذاره، تاج‌گزاری کنیم و ..... اینا.
دلم نمی‌خواست زندگی کنم و دائم تو کار خودکشی بودم
اصلن من نمی‌خوام می‌رم تا پوز همه‌تون زده بشه که من رو تنها گذاشتین
و با تمام وجود این جهل در من جا افتاده بود و کوتاه هم نمی‌اومد





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...