۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه

ای سیزده نود سه





هنگامی که به دست آوردهای سال رفته می‌اندیشم
و به این‌که باید از چه کسانی یا از چه چیزهایی قدر دانی کنم؟
یه‌نموره وا می‌مونم
سالی پربار رو پشت سر گذاشتم
اولین دلیل‌ش فهم خودم و نقش جدیدی از طراح بیگانه‌ای که حاکم بر وجودم شده
ذهن بیگانه
در اولین قدم باید از جناب شهبازی تشکر کنم
سی این که صدای مولانا رو به گوشم رسوند
این‌که تو عمری در یک مسیر مسافر باشی و به ریزه کاری‌ها پی نبری
سفری دشوار خواهد بود
و منی که می اندیشیدم، به راز بزرگ رسیدم
با دشمنی حقیق مواجه شدم
عمر ما به پیروی از مسیر کاستاندا طی شد
اما یک چیزی کم بود
نظر به دور دست‌ها داشتم و وقایع از سر گذشته و این‌که 
تموم شد دیگه
رسیدم
حالا می دونم باید از شر گذشته و .... خلاص بشم
منظر دیدم در گذشته‌های دور و مرور جا خوش‌ کرده بود
بی‌اون‌که بفهمم
قرار نیست کسی فیل هوا کنه
قرار نیست دیوار کعبه شکافته بشه یا برم مکزیک تا از ورطه بپرم پایین
اصلن لازم نیست جایی برم یا کاری بکنم
تنها کافی بود تمام توجهم رو به شخصیت پشت سکوت ذهن‌م بدم
این کاری بود که امسال آموختم
باید صدای روح‌م رو از پشت این همه همهمه‌ی مداوم ذهنی بکشم بیرون
و توجهم رو از دور دست‌ها فقط به همین لحظه‌ی اکنون بدم و بذارم
تا روح خودش مدیریت زندگی‌م رو به دست بگیره
هنگامی که به پریا می‌گم: بچه‌ها جان کمی آرومت بگیره و اجازه بده روح‌ت مسیر رو شناسایی و هموار کنه
فکر می‌کنه منظورم این است که باید وقایع مافوق انتظار رخ بده
در حالی که هیچ موضوع ترسناک و عجیبی نیست رسیدن به سکوت درون و شنیدان صدای خالق
که از درون با ما سخت می‌گه 
نه می گه خودت رو سر و ته از چاه آویزون کن
نه می‌گه: زندگی رو ول کن و به قیامت و مرگ بیاندیش
نه هیچ یک از اون ترس هایی که از روزگار آدم به گوش‌مون خوندن
و این فهم سکوت رو از شیخ رومی و آقای شهبازی دریافتم و از همین رو
از آقای شهبازی یک قدردانی ویژه بر گردنم هست
و این کلید امساله که موجب شد از وهم خودم جست بزنم بیرون





قلم بعدی سال گذشته
نقاشی‌ها بود
یعنی سال نود سه بیش از نوشتن و ساختن، کشیدم
و لذتی بی‌حد بردم  
زنگ تفریحی که می‌تونه تا انتهای عمر کش دار باشه
از دام رنکینگ و تائید بیگانه هم جستم
که بزرگترین جست زندگی‌م بود
مثل دیوونه‌ها رفتم کارگاه و داشتم خودم رو هلاک می‌کردم تا غیر بیگانه
بگه : ای‌ول. باریک الله. تو هم آدمی
ناخودآگاه به دام جدید افتاده بودم
بی‌توجه به لذت روح‌م، از غیر تائید نامه می‌خواستم







از وقتی با شیخ خوان هم راه شدیم
یک جمله‌اش همیشه در گوشم تکرار می‌شد
نمایشگاه نقاشی برای چی؟
بیان برات کف بزنن؟
تائیدت کنن؟
بگن تو چه موجود مهمی هستی؟
از بیرون خودت رو نگاه می‌کنی؟
یا از تائید دیگران برای خودت کف بزنی؟ 
 ..... القصه
مام یک عمر وارد این بازی‌های نمایشی نشدیم که پیش‌تر این منیت و کف زدن‌ها
پوست‌مون رو کند  
پارسال همه‌اش فکر می‌کردم:
عجب خریتی؟ 
همه عمرت نقاشی کردی ولی یک نمایشگاه نداری که به سایر دایره‌ی اهل قلم فیس بدی و برات سابقه‌ی کار باشه؟
این بزرگ‌ترین تله‌ی انفجاری سال رفته بود که اگر به‌موقع ازش جست نزده بودم
الان در جزیره‌ی گمشدگان داشتم هنوز دنبال دلیل بر زنده بودنم می‌گشتم
چه خطر بزرگی از سرم گذشت
فقط من می‌دونم


یک ماه تمام خودم رو باختم و به بستر وا دادم که:
دیدی از مرگ برنگشته بودم و فکر می کردم برگشتم؟ اگه نه بگو اون همه کتاب کو؟
مجوز گرفته و نگرفته؟
تازه کلی هم گلی کنار خونه خاک می‌خوره
یعنی در تمام این سال‌ها که اون‌همه خوش بودم که رفتم و پوز عزرائیل رو زدم و برگشتم
همه اش توهم بود؟
الان من در جهان توهمی بعد از مرگ گیر افتادم و. .... 
شماها هم به یاد دارید چه فاز منفی و سیاهی درگیرم کرده بود 
  اون همه بیماری دروغی و حکیم و دوا  تا رسیدن به فهم اصل مطلب
این‌که هیچ مرض و درد ندارم
می‌گی نه؟ 
این همه آزمایش و ..... علم  با سند و مدرک به من ثابت کرد هیچی‌ نیست و منم و یک ذهن مکار
که از بچگی‌م تا هنوز فقط هی خودش رو به مریضی زده تا جلب توجه کنه؟
از زندگی سیرم کنه؟
از اطرافیان انرژی بدزده؟
خودش رو لوس کنه؟
ناامیدم کنه؟
آره
شک نکن
یادم نمی‌ره چه گریه‌هایی که نکردم از مطب دکتر تا خونه
روز اولی که شنیدم نباید نقاشی کنم


و بخصوص شخص محترم، انوش رحیمی
آشنایی با ایشان و خرید کارگاه به همین‌جا ختم نشد و نخواهد شد
لوازم این آقا همگی روح دارند
یعنی از زمانی که منتقل شدن این‌جا، من هم حس غریبی پیدا کردم
یه جوشش جدید هنری
یک شوق خاص و کودکانه
شاید همین بودن این همه اسباب رنگ در کارگاه بود که حیاط بازی رو ساخت؟
اما برای منی که تا موهای ریخته‌ی سرم رو می‌سوزونم و ناخن‌های گرفته شده رو دفن 
که مبادا انرژی‌هام زیر دست و پای بیگانه، ارتعاش منفی پیدا کنه
چه‌طور می‌شه اون همه وسیله، خالی از انرژی‌های صاحب‌ اول‌ش باشه؟
روز اول فروردین با تماسی از ایشان یاد خواهم کرد و اگر هم شد  
برای عید دیدنی ایشان به خانه‌ی سالمندان خواهم رفت



خلاصه که زندگی، سال و ماه و هفته و ساعت
 دقیقه و  ثانیه 
از همه‌ا قدردان و سپاس‌گزار خالق که ، شانس تجربه‌های تازه هنوز برایم بسیار هست
القصه سال نود سه خسته نباشی و دستت درد نکنه که بسی پر بار بودی
بریم به سمت آزادی در 

سال  یک‌هزار و سیصد و  نود و  چهار


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...