بیخود نمیگن بالاترین چگالی بعد از انفجار اتمی، چگالی عشقه
باور کن
اگه عشق داشتم امروز اینطور بهم سخت نمیگذشت
فکری قدرتمند تر از عشق سراغ داری
دیگه الان اینجوری نبودم
مخم
هم تاب برداشته و هم داره میترکه.
از بس منتظر بودم و نمیدونستم چی قراره پیش بیاد، تمام انرژی حیاتیم زوم شده بود روی ترس و انتظار
در نتیجه نه کارشناس میاومد و نه من آروم و قرار داشتم
درست دقیقه نود پیداش شد.
موقعی که از آمدنش ناامید شده
یه نقشهای برداشته شد بیاونکه بعدش شری گردن کسی رو بگیره
یه دنیا معتقدند نباید................!
شهرداری معتقده باید
شهرداری که همیشه خودش سر گردنه قرق میکرد، میبخشه
نوچههاش نمیبخشند
خلاصه که به معنای واقعی مغزم در حال انفجار بود
خدا خودش نتیجه رو بخیر کنه ما که بخش خودمون رو انجام دادیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر