از بچگی هی بدو بدو رفتیم که دلمون میخواست زودتر بزرگ بشیم
از مدرسه جیم میشدیم دلمون میخواست از هر قید و چارچوب خلاص بشیم
از خونة پدری هر لحظه پا بهفراریم که زودتر به آزادی برسیم
از زندگی پا به فراریم تا به آرزوها برسیم
ما همیشه یک لنگه پا از جمیع داراییها پا به فرار بودیم
نه که بنا بود دنیا رو فتح کنیم
بهطرف خونه میاومدم و چشمم
خونهها قدیمی حیاط دار رو که در منطقة ما کم هم نیست نگاه میکردم
مثل بازگشت به جهان کودکی
یک عالمه مژده و نوید برای یک حیاط
حیاطی که همیشه کمش دارم
بعد به انعکاس تصویر خودم در شیشه ماشین و در تنگ مدور ذهنم
هیچ کدوم از اون خونه ها رو دوست نداشتم و میل به مالکیت هیچ یک درم نبود
این چه خاکی است که از بچگی تا هنوز چنان پا بندم شده
حالا که
داره دو بال تازه پشتم در میآد
پا به راه ندارم و سنگینم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر