اما
عوضش تا دلت بخواد زیر باران راه رفتم
گذاشتم خیس......م کنه
آب از پشت گردنم راه گرفت بود و بیدارم میکرد
بعد از این که حسابی از جاده نوردی خسته شدم به پارک دنج و کوچکی رفتم تو کوچه پس کوچههای نیاوران
معمولا نقش یک لیوان آب سرد را بازی میکنه
همونطور که با هر ضربة بارون به صورتم همه میمیک هام شوک میشد و واکنش نشون میداد
خیلی اتفاقی یک دوست قدیمی ماشین رو زده بود کنار ببینه آیا حدسش درسته و این همون دیوونة قدیمیست که
صلیبوار خودش رو بی چتر به بارون سپرده؟
یه نموره تریپ هنری برداشت و پیاده قدم زدیم
ولی خب.
بارون رو باید دوست داشت
همه چیزش رو
نه فقط بند " حذف " شده از شعر سهراب
باهم قهوه خوردیم و حالم جا آومد و
برگشتم خونه
گاهی شاید فقط با یک فنجان قهوه یا چند دقیقه هم صحبتی خشم یا دلنازکی آدم آروم بگیره
آتشفشانی که داره فعال میشه،
پت
خاموش کنه
از عصر الهه آناهیتا دور این اکیپ از دوستان قدیمی رو قلم گرفتم
یعنی از اونوقتی که ما تو تریپ هنری عرفانی موندیم و اونا به سوی شیکی و تمدن جهیدن
دیگه خیلی باهاشون حال نمیکنم
اما ملاقات امروز خوب بود
از قدیم میگن،
دوست هم قدیمیش خوبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر