حالا بگم از دیروز
نه بذار بگم از عصر دانیال نبی
عدهای هم محلی تازه آمدن که خیلی منو نمیشناسند و با قضاوتهای سطحی پودرم میکنند
از صبح تا شب اینجا ممکنه هزار و یک درد و مرض بگیرم و ازش بگم
چون با خودم عهد کردم، انگشت اشارهام فقط به سمت خودم باشه
کرده و نکرده.
مهم اینه نگم تو.
بگم خودم
یعنی که آقا ما هرچی اینجا مینویسیم و میگیم لزوما همهاش تجربة شخصی نیست
مثلا بهجای شخصیت راوی همیشه از اول شخص استفاده میکنم
اینطوری نه تو نه کسی دیگه دلخورمیشه و نه بعدش میپرسه، با من بودی؟
قبلترها زیاد پیش میاومد تا وقتی شخصا که نه همراه گلی مسئولیت تمام بلایای طبیعی و غیر طبیعی را به عهده گرفتیم
تا هر کی میآد اینجا از خودش یکی راضی برگرده
اما
خیلیها میدونن چه رابطة لب تو لبی با خدا داشتم و روی خط معجزه زندگی میکنم
میکردم
میکردم چون از یه زمانی قرار شد حساب و کتاب بد و خوب زندگی شخصا به عهده بگیرم
از اون به بعد مثل موجودی که فراموشی گرفته ول شدیم در بیابان حیرت
در نتیجه حالا نه ننه و بابا دارم نه خدایی که به وقت تنگ ازش آویزون بشم و حواله کنم به او
در نتیجه، میبُرم ، کم میآرم ............... چون از خودم چیزی نداشتم
همه یا حواله به فردا بود یا انبیا و اولیا گرام
اما هدف اصلی این همه این بس که
ببینیم همه ما تنهاییم
همه کم میآریم
همه به نقطههای کور میرسیم
و همه از همه اینها میگذریم و به قول حافظ یاد میگیریم :هست اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
و روزی دوباره از نو زاده می شم و امید می چینم
ته همه اش رو تو فقط بشنو
تنها نیستی و این نیز میگذرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر