همین فکر که، اصلا مهم نیست تعطیلات تموم میشه یعنی کلی باحال
همین که مشقهای تلمبار روی هم نیست باید گفت خدا را شکر
باور کن خیلی مواهب در زندگی جای شکر داره که مجبور نیستی به جاش دو دفتر چه صد برگ سیاه کنی که
بگی مشق نوشتم یعنی نصف راه
کاش اونموقع فهمیده بودم این دفتر سیاه کردنها مشق مکررات بیهودة زندگی است
انقدر تکرار میکنیم تا ملکة ذهن بشه و اسم بگیره ، قانون زندگی
یعنی اگه از اول کر و لال و کور به دنیا اومده بودم، الانم جهان همون شکل بود که شناختم؟
همین قدر تاریک و نامعلوم و ..................؟
یا شاید تعریفی شخصی و خاص یک معلول ساخته بودم؟
جهانی خالی از نگاه مشکوک و تهمت زن
جهانی خالی از غر و لند و
شکایت و
تو خوب نیستی
یا چرا کمی؟
جهانی بی حس عذاب از حضور
البته نه گمانم بشه این رو نفهمید؟
یعنی در اصل طیفهاست که به حضور معنا میده
طیف، لذت بخش یک حضور
یا سرد و منزجر کنندهای، ناجور
خلاصه که کاش تارزان بودم و جک و جونور بزرگم کرده بودند و دنیا رو به تعابیر خودم میشناختم
نه تعاریف گوناگون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر