۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

bab'aziz




دنیای اسرارآمیز هیچ‌وقت نمی ذاره ما به حال خود ول بزنیم و اون را از یاد ببریم
رفتم فیلم 9 نگاه کنم
دستم bab'aziz را برداشت
بی‌هدف گذاشتم در دستگاه و ادامة ماجرا تا الان
همیشه همین‌طور بوده، نشونه‌ها راه را نشان می دن ولی نمی‌تونم تصمیمی بگیرم
فیلم دربارة عده‌ای سرگشته است که به قراری نامعلوم باور دارند و راهی مجلس قرار شدند
و مرد پیری که روایتگر حدیث جداسری این آدم‌هاست
نه تنها جدا سری که جدا راهی
آدم‌هایی که در یک نقطه به هم می‌رسیم ولی با تمام جاذبه‌ها برخی راه جدا می‌کنیم و به سویی می‌ریم که هیچ جلوة ویژه‌ای درش نیست
اما راه درست همان کویر خشک است
کویری که افسانه‌ایة جهانی در خود پنهان دارد.
نشانه ها گفت، باید راه افتاد. باید از نقطه که هستم شروع کنم
یا به سمتی گنگ و ناشناخته به دنبال نشانه‌ها برم
شاید طبق نشانه‌های فیلم، به سرزمین پدری؟ جایی که پدر آن‌جاست
تفرش
نمی‌دونم این از اون احوال معمولا پریشانی‌ست که مثل خوره روحم را می‌خورد و می‌برد و من ناتوان از این همه درد
فریاد می‌زنم
آی انسان، اینک جای تو خالی‌ست
و نمی دانم ، برم؟
به کدام سو؟
مسیری ناشناس؟
این فیلم مدت‌هاست در ذهنم می‌چرخه. حتا یک هم‌کلاسی قرار بود برام را بفرسته
چند ماه پیش کلی از موزیک متنش این‌جا گفتم و .......... اما زمان دیدنش درست این لحظه و امروز بود
و من چه ناتوانم از تصمیم گرفتن. این چه زنجیری‌است به دست و پای من؟
باید برم. همیشه می‌دونم باید یه‌روز برم و گم بشم، شاید نه لزوما گم برای همیشه
اما بد نیست اگر مدتی آدم به خواست خودش، واقعا گم بشه
مثل این‌که توهم زا بزنی و بزنی به کویر و بیابون و هر لحظه از خودت بپرسی: من
کجا
هستم؟
این میشه همون جهان خطی و بی در و پیکری که دیشب گفتم
وقت کردید این فیلم را ببینید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...