تا اینجای امروز که خوب بود.
خوب یعنی راضیام از خودم
یارو داشت همینطور سر به هوا تو میدان توپخونه راه میرفت.
یکی ازش پرسید:
یارو چی نیگا میکنی؟
یارو یه نگاه انداخت و پر از حیرت پرسید: می خوای چی نگاه کنم؟ فیل هوا کردند
راه میافته میره.
دم پارک شهر مردم همه می دویدند به سمت توپخونه. از یک پرسید:
چه خبره؟
- مگه ندیدی؟ فیل هوا کردن
یارو که خیلی یارو بود شروع کرد دنبال طرف برای دیدن فیل، در هوا دویدن
شد حکایت امروز و من که باورم شد فیل هوا کردن و کلی امتیاز مثبت جمع کردم
صدای گنجیشکای اشی مشی خونه رو پر کرده و
وقتی تو بالکنی قدم میزنم یا چای میخورم
گپی هم با عطر بهار دارم که سر شاخهها نشسته
گلدانهای تو و بیرونم آب دادم
و دیگه جونم برات بگه، اوه آب حوض داشت یادم میرفت
آب حوضی هم کشیدیم و حال ماهیها را هم تازه کردیم
حالا همگی که با هم حال کنیم خدا رو چه دیدی؟
چه بسا از بیرون که نگاه کنی ، میبینی الان این واحد طبقة پنج در هالهای از نور سبز حیات و حیاط با هم پیچیده شده که صدای ماشینهای تو خیابون نمیآد؟
چیه هاله به ما نمیآد؟
ما خودمون یه عمره متخصص انواع هاله بینیم
از هالههای ........ تا هالههای ......... و حتا درخشان و ......خدا که بین موجوداتش تفاوت نذاشته
شمام باور کنی همه جور هاله میبینی
چندتا قلمه هم زدم،
یه غذای خوشگلمزه برای پریا پختم و
خلاصه با آفتاب امروز کلی حال کردم
فکر کنم تتابستون چه عطشی برای این هوای ابری خواهم داشت
حکایت عشق هم همین شد
از وقتی نایاب شد، که همه لازمش دارند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر