همیشه نقطهای متوقف میشم
همیشه
در رابطه
در کار
در خیلی چیزها
چیزی برایم حد وسط نداره
هر چیز یا هست و یا چیزی نیست
وقتی رفاقت میکنم تا پوست و استخوان هستم، وقتی هم لزومی به ایستادنم نمیبینم
فقط میرم.
این نه یعنی نفرت، قهر و ........... این نقطه فقط انتهای راه میشه
در ازدواج هم همین و برای همینم چیزی نصیب نشد
چون هیچ یک اونی که دلم میخواست نبودن
نمیشد در اون نقطه حتا برای اندکی ایستاد، چه به معادلات دراز و بلند بالا
یعنی در همه چیز این طورم.
یا هست یا نیست
شاید سی همین دارم فقط شبیه مترسک سر جالیز میشم؟
بینی وجود نداره، همونطور که قهری وجود نداره
قهر یعنی ترک صحنه تا تعیین تکلیف، ناز خریدن و ناز بردن
نظر به این که تا به امروز کسی نازم را
نه کشیده و
نه خریده
در نتیجه این قلم را هم بلد نیستم که به فکرش فرو برم
قهر در تعاریفم از جهان جا نمیشه
زندگی یعنی یک سلام،
یک خداحافظ
و تمام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر