هیچوقت از این تاریخ آخر نوروز خوشم نیامده
چه در بزرگسالی که مادر بودم
چه در عصر بیبیجهان
از جایی که بیبی حلال مشکلات بود و نمیگذاشت آبی در دلم جابجا بشه
تکالیف کل عید به گردن تازه عروسهایی بود که از غضب مادر شوهر سخت میگریختند
و بیبی
هرگز فکر نکرده بود که
با رفتن او تکلیف، تکالیف چی میشه؟
و منکه همچنان کنار حوض بیبی ول میزدم
به امید فرداهایی که در آن
اندوه مشق و تکلیف نباشه
خیلی زود به نیاز و کیفیت بهشت پی بردم
و به جهانی دل بستم سراسر رویای عشقی بیتکلیف و سرانجام
شاید برای همین همة زندگیام افسانهای بیسرانجام شد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر