نه که فکر کنی نشستم و همه فیلم را تماشا کردم و حرص خوردم. خیر
نصفش را دیدم و باقی را حین باغبانی شنیدم
رفته بود به باغچة عصر دختری که با لباسهای دخترونه
بین درختها نفس میکشیدم، تخیل میبافتم و باهاش بالا میرفتم
عطر رز، عطر یاس، بوی کاج نقرهای کنار سرو شیرازی که پشت درخت طوری قد میکشید
یحتمل منم در مبارزه با سرو قد میکشیدم و به همسایگی خدا نزدیکتر
نه که فکر کنی عصر ما همه بچهها دراز و بیقواره بودن
نه به جان مادرم. منماگه نذارم گردن ژن پدری و مستندان کشوری و محلهای
بیربط با سرک کشیدن به عرش خدا نبود
ببخش تازگی ها فهمیدم بعضی بچهها با بیماری توهمگرایی به دنیا میآن
البته اونا زود میمیرند و اگه بخوام به خودم دلخوشی بدم میگم، ولی من که قدر دختر خالة نوح عمر کردم
پس برگردیم به ذات خیالپرداز هنرمند گونهای که هیچ یک از اعضای خانواده
حتا حضرت مادر به کشفش نایل نشده و سرگردان هپروت شدم
برگردیم به لیوان ماگ پر از نسکافة گلد و شیرین و عطر بالکنی که از بهشت حتا شیرین تره
چیه؟ نیست؟
زندگی یعنی، اینی که هست.
اون بزرگترا مونم اگه طمع نکرده بودن از بهشت بیشتر ببینند و جاودانه بشن
اینطور سرگردون نشده بودن کهمام سرگردونیمون رو بندازیم گردن
سیب خوردن اونا
گرنه بهشت همینجاست
البته اگه دلم نخواد از زمین و زمون بهونه بگیره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر