زندگی من فضای خالی بین این پستهاست
که مثل تهی بین نردههای نردهبام ما رو پیش میبره
پشت آخرین پست این شد که بعد از نواختن، بوق سگ بالاخره نیمه جون سُر خوردم به رختخواب
و سه ساعت بعد بیدار شدم
روز معمولی ساعت 7 صبح چه میشه کرد؟ که روز سوم عید بکنی؟
با کلافگی دوباره خونه رو با قدم اندازه کردم
چای تازه خوردم گلدان آب دادم
ولی بیدار نبودم و نمیتونستم بخوابم. خب روز شده ، چه وقت خواب؟
اما این علائم منو به سمت دردسر راهنمایی میکرد و یه نصف آرامشبخش خوردم و ساعت یازده و نیم بالاخره خوابیدم تا ده دقیقه به دو
بعد از اون هم سگی بیدار شده که کاش خواب به خواب رفته بود
دینامیت منفجر شد و طاقت منم آب رفت و دوباره رسیدم به محلة بد ابلیس و سوژة فرار
با تفرش تماس گرفتم. از بابت جا خیالم راحت که شد، فهمیدم برم اونجا حتما دیونه میشم
تفرش در عید بی پدر؟
باز من میمونم و بلاتکلیفی و آرزوی غیب شدن
ببین حتا روی دارو نمیتونم چهار خط کار کنم و بنویسم
اگر بنا باشه در شرایط موجود مدام به دارو پناهنده بشم
همینی که مونده هم دیگه ازم نمیمونه
کسی هم دوستم نخواهد داشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر