از اینجا به بعدش دیگه کاری ندارم و عید من تموم شد
این که روز اول عید را باید همیشه تنها باشم
روز دوم، سوم تا آخر داغیست بر پیشانی که هیچ دوست ندارم
باید از بیوگیم شاکی باشم که از هزار سال پیش منزویم کرد؟ از افکار تند و تلخ خویشانم؟
از چی نمیدانم
دیشب به سنت دیرینه خاله جان و دایی جان برای تبریک بهم زنگ زدن
کاریست که هر سال برای نرمی وجدان انجام میدن
البته بعد از اینکه خودشون هم صاحب بیوه شدن. دختر دایی جان و پسر خاله جان
اما دیگه از ذهن من چیزی دور نمیشه و زخمی که بر پیکر روحم انداختند با چیزی پاک نمیشه
شکر که این سال چیز باعث راحت قلم ما شد . دیگه مجبور نیستی به جستجوی واژه بر بیایی
میتونی هر جا کم آوردی بگی، چیز
و هیچ ایرادی هم بهش نیست و میتونی به رادیو voa حوالهت بدی
خلاصه از اینجا به بعدش دیگه روز من چپه میشه تا آخر عید
اگر برم شمال مادر بدم که وسط عید نو نهالان را تنها گذاشت و رفت
ولی اگه تمام سیزده روز را در خونه بشینم
کسی تاجی به سرم نخواهد زد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر