۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

the mist



یه وقتایی،
انقده حرف داری برای گفتن که
کم مونده از هجوم ناگفته‌ها مجنون بشی. ولی در اون شرایط و تحت هیچ عنوان نباید حرفی بزنی
یه‌وقتایی،
یه‌جا گیر کردی و باید یه چیزی بگی، اما خودت رو هر چه نیشگون هم که بگیری، حرفت نمی‌آد
یه‌وقتایی،
یه دنیا حرف داری و
حس، الانه که بمیری و اینا ناگفته بمونه
کسی رو پیدا نمی‌کنی که بشه براش گفت
یه موقعی هست
دلت می‌خواد برای شنیدن صدای خودت هم که شده
به یکی بگی، سلام
اما جرئت نداری، ممکنه بعدش هزار و ششصد و پنجاه و دو داستان و
چرا و اما درش پیش بیاد
یه‌حرفایی هم هست که گفتنش به نظر حیاتی می‌آد، اما تو می‌ترسی اصلا بگی
ممکنه بعدش بشه، پیرهن عثمون
یه حرف‌هایی هم هست که
برای گفتنش باید از هفت پشت، همسایه شمالی جنوبی
شرقی غربی
و دور و نزدیک،
دوستان و آشنایان،
هم‌فکران و...هم‌ ... و .......... راه شیری و اینا
اجازه بگیری
خلاصه که از هجوم نگفتنی‌ها
و جون کندنی‌ها
و اینا نتونستم یه کلام بگم :
سلام
اینه دیگه، اسمشه زندگی انسانی ما
اوه
راستی فیلم the mist رو دیدی؟
دیشب، پریشب
یا شایدم پس پریشب، دیدم
وای تهش سنگ شده بودم
تصورات، ترس‌ها، عقده‌هایی که پشت ظواهر
متمدن، متجدد، روشن‌فکر کپک‌زدة، عصر کیک زرد و مهپاره
پنهان شده
یعنی ما واقعا همیناییم؟ منتظریم ...........چی؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...