۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

شهاب و من



گفتم مثل این‌که توهم‌زا زده باشی.
ولی نه این‌که راس راستی
خب عاقبت آدم تنها فکر کردی چی می‌شه؟
می‌گم
احوال یکربع زمان گذشته می‌شه که یک نور نارنجی و قرمز در آسمان شکارش می‌کنه
والله من داشتم مثل بچه آدم تی‌وی نوروزی می‌دیدم که از کاناپه‌ای که روش در مرز عوالم بالا بودم
متوجه نور عجیبی شدم که داشت به زمین نزدیک می‌شد
مثل جرقه پریدمو به سه سوت تو بالکنی بودم
نور با سرعت مشخص ازجنوب به سمت شمال آهسته در حرکت بود
وقتی بالای سرمبود حس می‌کردم همین حالاست که یه چیزی شاید، هواپیمایی آتش گرفته یا چمی دونم
من‌که از قدیم هم سهم تجربة سقوط شهاب سنگ داشتم
این می‌تونست یک شهاب سنگ خیلی بزرگی باشه که اگر بیاد پایین، نه گمانم چیزی از خونه ما باقی بمونه
اما اونم نبود
هم‌چنان در یک مسیر ، مشخص و با سرعتی یک‌نواخت و آرام از روی ساختمان عبور کرد و دیگه نتونستم در سمت جنوب ساختمان پیداش کنم
وای خدا
نکنه نشستن روی سقف ساختمان ما؟
داستان داره به سمت ژانر فضایی،‌ تخیلی میره
شاید اگر خانم والده جای من بود، زانو می‌زد و از نور نارجی که تششع بسیاری داشت، طلب بخشش و استغفار می‌کرد
یادش بخیر، یه‌روزایی یه چیزایی افتاده بود تو ماه
تازه عطر محبوب شب‌های همسایه‌هم خورد تنگش
و خانم والده به زانو افتاد و ما هم ماست ها را کیسه کردیم
نکنه بریم جهنم

خلاصه که اگر تا یک ساعت دیگه پست تازه نذاشتم
بدونید یه چیز عجیب غریب منو برد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...