۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

آخر قصه



دنیا دنیا که به نفی شما بربیام، باز برمی‌گردم به شما

که باشی یا نباشی هم بودنت منطقی به نظر می‌رسه. خب این در آی‌کیو انسان عصر بز چرونی خیلی‌چیزها جا نمی‌شد

مگر این‌که شما فقط بدونی و وقتی از لیلیت میشنوم تا امروز
از قابیل تا هابیل و هنوز
و از نافرمانی آدم و ابلیس باهم که فقط افتاد،‌ به گردن ابلیس نه آدم
به نفی و نهی‌یت از خوردن سیب به هر چه که نگاه می‌کنم ، فقط یک صاحب و مدیر می تونه به این سادگی متوصل‌الحیل ما رو
بیچاره کنه تا هنوز و تا بعد و چمی‌دونم هرچی که هست
به آفرینش و سجده و خوردن سیب فعلا گیر نمی‌دم،‌ که گلی هم‌چنان در کار ایز بگیری از شماست و
کارش را بلده
اما بذار یه چی بگم.
وقتی آدم را خلق کرد، تنها گوشة‌ بهشت کز کرده بود و رنگ نه به رخساره داشت و نه به پیکر
اراده کرد و لیلیت را آفرید.
نه که فکر کرده بود جناب ابولبش خودش فابریک آدمه، لیلیتی آفرید، قدر قدرت
با انواع مکر زنانه، با شهوت و لوندی و جاذبه‌های بسیار که هزاره‌هاست لقب شهبانوی شب را حفظ کرده
نمی دونست این آدم، آدم نیست و می‌خواد با ایی بانو لیلیت از صبح تا شب بر سر برابری و ...... کل بزنه
یا انواع فرامین صادر کنه.
در این یک مورد که نهم‌چنان قابلیت ذاتی‌شان را حفظ کردن
بانو هم آقا را به کابینش راه نداد و
طبق مستندان و تشابهات زمینی کار کشید به دادگاه خانواده
داد و بیدادشون خواب بهشتیان رو پاره و آسایش از هم دریده شد
خدا هم که دید با این حساب نسلی از این دو پدید نمی‌آد، فورمول را تغییر داد و به چشم کوری بانو لیلیت جفت جدیدی برای آدم اراده کرد
از همین ورژن‌های دم‌دستی که همگی همه‌جا می‌بینم
زنی مطیع آدم. هم حرفش رو گوش می‌داد و هم بلد بود چطوری به انواع سازهای غریبش برقصه
چون غرور و کمال لیلیت را نداشت
اوه یادم رفت بگم از ایی بانو لیلیت که طبق احادیث باستان، از زیبایی همتا نداشت اما از کمر با پایین به‌قدری پشمالو بود که تو گویی ، حیوان
به‌من چه گناهش گردن عهد عتیق که چند هزار سال اینا رو می‌گه
خلاصه که بانو لیلیت که توقع هوو نداشت شاکی شد و رفت تو کار ابلیس و .......... اما بازم تحمل خوشی این دو رو نداشت و آرومش نمی‌گرفت
شاید پیش فرشته‌ها اُفت کلاس بود که آدم دنبال حوایی بره که از او کمتر بود « بانو لیلیت مشکل عمده‌ای بر سر نحوة هم‌بستری با جناب آدم داشت و حوا نداشت
تو بگو حسادت زنونه، بگو کرم هر چی که بود؛ قیمت آدم چندین برابر شد و لیلیت خواب و خوراک نداشت . آدم‌ هم تحمل ، نه نداشت

آدم حاضر نشد خود را برابر لیلیت بداند که فقط به منظور همراهی او آفریده شده بود .
لیلیت مستقیم به نزد خدا رفت و خدا اسم اعظم خود را به او آموخت .
هنگامی که آدم خواست خود را به او " تحمیل " کند ؛ تمکین نکرد و اسم اعظم را بر زبان اورد و به پرواز درآمد و برای همیشه از باغ عدن و آدم گریخت .

حالا ایی که بانو لیلت بعدش چه کرد رو می‌تونی از همین لینک پیوست پیگیری کنی. این هم که این اولاد ذکور هم‌چنان طلایه دار بند تمبان شل حضرت پدر ماندن هم لابد از حکمت آفرینش شما باشه
یعنی بی هوو و ترس ما نمی‌تونیم با این برادران گرام به سازش برسیم؟
بی اون‌که بگن، این سیب رو نخور که ما بخوریم؟
اسمش یعنی مرض؟
اما
شما می‌دونستی بگی ، نخور، حتما خورده خواهد شد.
مثل: به خاله‌ام بگو به عالم بگو.
شما که انقده خدایی فکر ته این سناریو را هم کردی؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...