بطور کلی فلسفه، دین، اسطوره و روانشناسی که با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند، همه بر این باورند که در آغاز، انسان ازلی« نر- ماده» ، یعنی دو جنسی (HERMAPHRODITE ) بوده است. چنانکه افلاطون در رسالهی میهمانی (SYMPOSIUM ) میگوید:
« خدایان نخست انسان را به صورت کرهای آفریدند که دو جنسیت داشت.
پس آن را به دو نیم کردند بطوریکه هر نیمهی زنی از نیمهی مردش جدا افتاد. از این روست که هر کس به دنبال نیمهی گمشدهی خود سرگردان است و چون به زنی یا مردی بر میخورد، میپندارد که نیمهی گمشدهی اوست.» (۲)
در تلمود (TALMUD) شرح تورات هم آمده است که: « خداوند آدم را دارای دو چهره آفرید. چنانکه در یک سو «زن» قرار داشت و درسوی دیگر «مرد». سپس این آفریده را به دو نیم کرد.»(۳)
در اسطورههای ایران باستان هم مرد و زن «مشی و مشیانه» ، هر دو ریشهی یک گیاه ریواس بودند که این ریشه چون رویید و اززمین بیرون آمد به دو ساقهی همانند تقسیم گردید. پس یکی نماد مرد (= مشی ) ودیگری نماد زن (= مشیانه ) شد.(۴)
«کارل گوستاو یونگ» هم در روانشناسی به دو جنسی بودن انسان ازلی اشارهای آشکار دارد و میگوید حتا در ایام قبل از تاریخ هم این باور وجود داشته که انسان ازلی هم نر است و هم ماده.(۵)
در فرهنگ نمادها روان زنانه را« آنیما» (ANIMA ) و روان زنانه را «آنیموس» (ANIMUS ) خوانده اند.(۶) یونگ آنیما و آنیموس را از مهمترین آرکی تایپها در تکامل شخصیت میداند و میگوید:
« در نهایت انسانی به کمال انسانیت خود میرسد که آنیما وآنیموس در او به وحدت و یگانگی کامل برسند. یونگ یکی شدن آنیما و آنیموس را ازدواج جادویی خوانده است.»(۷)
هر چند در اسطورهی گیلگمش خواننده ظاهرا" با دو قهرمان «گیلگمش» و «انکیدو» روبروست، اما با توجه به آنچه گفته شد به جراًت میتوان ادعا کرد که آن دو بجز یک تن نیستند.
دو نیمهی همزاد که یکدیگر را کامل میکنند. «گیلگمش» نیمهی مرد یا روان مردانه است و « انکیدو» نیمهی زن یا روان زنانه. چنانکه خود اسطوره هم بارها به سرشت زنانه یا روان زنانه «انکیدو» هم از نظر ظاهر و هم از نظر کنش و منش اشاره دارد.
بعد از جنگ هنگامی که «گیلگمش» و« انکیدو» با هم دست دوستی میدهند، در حقیقت دو نیمهی همزادی هستند که به وحدت میرسند یا به روایت «یونگ» آنیما و آنیموسی که یگانه میشوند و آن ازدواج جادویی میانشان اتفاق میافتد.(۱۵)
بعد از این یگانگی «گیلگمش» مراحل انسانی را میپیماید و در جهت والایی خود گام بر میدارد حتا به آنجا میرسد که با حمایت «انکیدو» به جنگ غول پلیدی که سالهاست از وجودش آگاه است اما خود را به نا آگاهی میزند، میرود و این غول را که جز نیروهای اهریمنی خودش نیست، از میان بر میدارد یعنی در حقیقت بر علیه خود قیام میکند و خود را از شرارت و پلشتی میرهاند و پاکیزه میگردان
«گیلگمش» پیش از اینکه «انکیدو» را ببیند موجودی ناکامل است. چون به «انکیدو» بر میخورد در حقیقت نیمهی گمشدهی خود را مییابد. شباهت آندو به یکدیگر آنقدر زیاد است که هنگامی که با هم در میدان شهر «اوروک» در میان مردم ظاهر میشوند، حتا مردم معمولی هم آن را در مییابند و حیران میشوند وزمزمه کنان میگویند: «چقدر آن دو به هم میآیند» یا «اکنون گیلگمش جفت خود رایافته است.» (۱۴)
و «گیلگمش» در جستجوی گیاه جاودانگی بر میآید و آن را نه فقط برای خود - بلکه برای تمامی مردمش - میخواهد. او بر آن میشود که گیاه را به «اوروک» آورده و بکارد تا بدینسان پیران را از نگرانی مرگ رهایی بخشد.
زیرا اکنون که بیهودگی زندگی را در یافته و خود را از مرگ ناچار میبیند، به جاودانگی معنوی یعنی برجای نهادن نام نیک، دل میسپارد اما تمامی تلاش او در این راه هم بیهوده میماند و سرانجام قهرمان خسته، به پوچی میرسد و به مرگ چاره ناپذیر تسلیم میشود
پیرایه یغمایی
hi,
پاسخحذفyuor blog it's beautiful! Great pictures and a lyrical song on back remember a place where people can talks and ear about "anima/animus", death, love, life and other things that we love or hated.
congratulations,
Geraldo Santana, são Paulo , Brasil.