خب وقتی همه؛ یعنی همة همة همه. هرکی بهمن میرسه میگه برو استاد بگیر. خب لابد مردم یه چیزی میدونن که اصرار من میتونه نوعی لجلجت یا خودخواهی قلمداد بشه
نه اینکه همیشه این دین به جامعه بشری رو حساب کتاب دارم؛ برای همینم مواظبم بشریت از وجود محروم نمونه و هرچی، هرچیه، هرچی که در این راه کمال لازم باشه، فرونگذارم
تازه استاد چیه؟
اگه بدونی اون خیلی قدیمها چه شبایی محبوب ساده لوح من دربدر دنبال قبرستون کهنه میگشت و هر بار که یکی پیدا میکرد انگار خدا دنیا را به هر دوی ما داده بود. میاومد با افتخار منو میبرد به کشف جدید
نمیدونم این رو از کدوم مکتب ژانگولریسمی درآورده بودم که مدیتیشن، اونم نیمههایشب. تازه، در قبرستان کهنه.
وای چی میشه! خاک بر سرم خب همینه تنها موندم
اینم باز بخاطر دینم به بشریت بود که میرفتم
خلاصه که من همه کار بخاطر شماها کردم
حتی تا صبح بیدار نشوندن طرف بالای سرم که من هوس کردم در کویر بخوابم
بذار یک قدردانی مفصل همینجا از او بکنم. که بهترین همبازی زندگی من بود. طفلی ندیده بود. تا خودش رو شناخته اومد تهران و درس خوند. تازه ماشین آخرین مدل سوار شد که بانوان گرام تحویلش بگیرن. به پست من خورد که غرقة کاستاندا بودم
چی فکر میکرد، چی شد
تازه باید ماشین و یه جا میانداخت و دنبال من از کوه و کمر بالا میرفت تا یه غار کوفتی پیدا کنه برای مراقبة من
خلاصه که تق همه جور امکانات رو درآوردیم، بخاطر بشریت
طفلی هرگز هم سر درنیاورد اینها یعنی چی؟
ولی گور بابای درک اونم از این همه این خل بازی حال میکرد
اینم باز دیگه اظهر و من الشمس بود که برای بشریت
حالا بگم از بلاهت در این سن برای خاطر بشریت دوباره دنبال استاد گشتن
بیا پایین
نه اینکه همیشه این دین به جامعه بشری رو حساب کتاب دارم؛ برای همینم مواظبم بشریت از وجود محروم نمونه و هرچی، هرچیه، هرچی که در این راه کمال لازم باشه، فرونگذارم
تازه استاد چیه؟
اگه بدونی اون خیلی قدیمها چه شبایی محبوب ساده لوح من دربدر دنبال قبرستون کهنه میگشت و هر بار که یکی پیدا میکرد انگار خدا دنیا را به هر دوی ما داده بود. میاومد با افتخار منو میبرد به کشف جدید
نمیدونم این رو از کدوم مکتب ژانگولریسمی درآورده بودم که مدیتیشن، اونم نیمههایشب. تازه، در قبرستان کهنه.
وای چی میشه! خاک بر سرم خب همینه تنها موندم
اینم باز بخاطر دینم به بشریت بود که میرفتم
خلاصه که من همه کار بخاطر شماها کردم
حتی تا صبح بیدار نشوندن طرف بالای سرم که من هوس کردم در کویر بخوابم
بذار یک قدردانی مفصل همینجا از او بکنم. که بهترین همبازی زندگی من بود. طفلی ندیده بود. تا خودش رو شناخته اومد تهران و درس خوند. تازه ماشین آخرین مدل سوار شد که بانوان گرام تحویلش بگیرن. به پست من خورد که غرقة کاستاندا بودم
چی فکر میکرد، چی شد
تازه باید ماشین و یه جا میانداخت و دنبال من از کوه و کمر بالا میرفت تا یه غار کوفتی پیدا کنه برای مراقبة من
خلاصه که تق همه جور امکانات رو درآوردیم، بخاطر بشریت
طفلی هرگز هم سر درنیاورد اینها یعنی چی؟
ولی گور بابای درک اونم از این همه این خل بازی حال میکرد
اینم باز دیگه اظهر و من الشمس بود که برای بشریت
حالا بگم از بلاهت در این سن برای خاطر بشریت دوباره دنبال استاد گشتن
بیا پایین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر