۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

دوغ لیلی

شنیدی؟ بالا رفتیم، ماست بود. پایین اومدیم، دوغ بود
همین‌جوری از زندگی و واقعیاتش دور شدیم و فکر هم نکردیم که آخه، اگه قراره ماست جایی بمونه، پایینه نه بالا
مثل اسطورة مقدس، یکی بود؛ یکی نبود
به‌قول گلی اگه یکی بوده، پس دیگه اون یکی که نبوده، کی بوده؟
کسی که نیست، نیست. خبرش چیه؟
ما قصه‌ می‌بافیم و با آنها زندگی می‌کنیم و می‌شه دنیا و آدم‌هاش. یارو تو عوالم خودش داره ملق می‌زنه، من فکر می‌کنم، تو کار منه
طرف اصلا خبر نداره من وجود دارم، من گمان دارم بی من می‌میره و الی آخر و بعد که هیچ کدوم اونی که فکر می‌کردم نبوده و زود بالاش می‌نویسم؛ ای داد بیداد. اینم از شانس من
نه. بگو اینم از تصورات غلط من
از اول قرار بود با تجسم زندگی که نه روی زمین یا بهشت خدایی کنیم. خدایی که نه. ولی آدم باشیم که از این بشر اون آدم از سرمونم زیاد بود.
اگه تکنیک‌ها یادمون مونده بود این‌همه بدبختی نبود
خدا هم به کار و زندگی خودش می‌رسید، به جای اینکه دائم به خواسته‌های ما رسیدگی کنه
خب گندش رو درآوردیم و اسمش شد زندگی؟
بیا پایین تا باقیش


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...