۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

استاد



خدادسال پیش که وارد دورة تکمیلی رنگ روغن شده بودم، بقدری برام جذابیت داشت که از دو روز قبل و دو روز بعدش هیجان داشتم
استاد آذری‌ زبان و من عاشق لهجة شیرینش بودم
استاد، ولی استاد بود ها! حیرت! ا یادش بخیر استاد ارجمندنیا که همیشه به شاگردیش افتخار کردم و می‌کنم. البته گو اینکه طفلک نتونست از من چیزی بسازه
ولی منو ساخت
دیسیپلین چیزی که نه خانم‌والده و نه هیچ معلمی در زندگی تونسته بود من را بهش واداره
اما اون منو به تماشای ریتم خوش‌آهنگ نظم و ترتیب خودش دعوت کرد
شب‌ها بعد از کلاس گاهی می‌موندم و باهم چای می‌خوردیم و استاد پیر از شاگردی‌هاش و ارج خاطرات برایم می‌گفت
دفاتری که با سلیقه و دقت بریده‌های روزنامه را درش می‌چسبوند من رو به جایگاه و مفاهیم آشنا کرد
همین‌طوری یادش افتادم باید قدردانی می‌کردم
حالا بماند از استاد هداوند که معجزة دم عیسوی و بود و بالاخره از این تلخ یه چیزی کشف کرد و بهش اعتماد بنفس رو آموخت
اتکا به نفس
و اقتدار در تجسم

یاد سیروس هداوند هم به‌خیر. البته اگر با وجود جوانی هنوز نابود نشده باشه و زنده باشه
آخ که چقدر من این قدر دانی کردن را دوست دارم
از هر که دینی دارم هر چند اندک، اما به خاطر می‌سپارم من مجموعة نقوش این‌ها هستم که انقدر من هستم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...