خانزادةای از اهالی کرمانشاه به نام کامرانخوشنگه؛
که از هر وقت یادمه یه جورای به خانواده مربوط بود
از اونجا که خانم والده نگران بود دوباره دست گل به آب بدم، همون هفتههای اول متارکه بود که من رو به وسوسة دون خوان برد خونة کامران
منتظر یه چیزی تو مایههای خوان ماتیوس بودم اما وقتی کامران را در خونه یا بهتره بگم حریم اقتدارش ملاقات کردم، به جرات میگم کپ کردم
واوووووووووو
چه خبر بود
از در و دیوار خدایان نگاهت میکردن و برترین مکان به خدای جنگ اختصاص داشت.
لباس و خندههای که هرگز فراموشم نخواهد شد
به عبارتی من با کپی برابر اصل پائولوکوئیلو مواجه شده بودم با ورژن تبتی
در این نزدیک بیست سال خیلی چیزها ازش یاد گرفتم
اولیش عشق بود و بخشش.
محاله بشه او را بیخنده حتا تصور کرد با یک جفت دندون خرگوشی.
آرشیتکت تحصیل کردهی فرانسه.
ویک هنرمند خلاق
نام کامران یکی از مشوقین من در همهجای زندگی ثبت خواهد شد
بقول سقراط رنج و راحت حلقههای یک زنجیرند
بعد از تلفن طولانی ناشر که خبر از حروفچینی گلی میداد که بعد از سه سال کم از معجزه نداشت. باید میشنیدم
کامی رفت
به همین سادگی
گریه کردم در حالیکه او هنوز میخندید و مثل همیشه با بشگنهای گاه به گاه شادی را بین دوستان سرایت میداد
بهش میگفتم: هوتی. یعنی « بودای خندان» حالا چطور باور کنم مرگ یک بودا رو؟
کامی همیشه میخنده در حالیکه تکرار میکنه:
سخت نگیر دختر. بخند دنیا همین خندة توست
کاش با رفتن من تنها نیم از این فضیلت مثبت به یادگار بمونه
یه روز در خانهاش که همیشه پر بود گفتم:
دلم میخواد مثل قدیم شیرینی بپزم. ولی تنهایی نه. برای یکی دیگه بپزم.
گفت: چرا نمیپزی؟
اگر اونی که جفت تواست قراره پیدا بشه، شک نکن مثل آدمیزاد نخواهد شد
تو بپز؛ یکی افاف رو میزنه و میپرسه« خانم این بوی وانیل از خونه شماست؟ میشه به من هم ذرهای بدی؟» به همین
سادگی
پس فردا شب که تولدش بود، دوستان بنا به خواسته کامران بی لباس سیاه مثل همیشه اونجا جمع میشن و تولد کامران را اینبار بطور خیلی جدیتر جشن میگیرن
کاش بتونیم مثل کامران پر از خاطرههای زیبا و شیرین مردم زمین را ترک کنیم
دوستت دارم کامران خوشنگه
همانطور رفتی که بودی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر