۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

طوفان گیل گمش



نمی‌دونم چه خاطره‌ای در ذهنم حک شده که همیشه از باد و طوفان می‌ترسم
می‌ترسم به طریقة وحشتناک و احساس عدم امنیت چنان وجودم رو پر می‌کنه که دلم می‌خواد همون‌جا تموم بشم
مثل الان، صدای باد که زوزه می‌کشه و خونه رو دور می‌زنه و گل‌های بالکنی در رقص
و من در ترس
خب این خیلی احمقانه‌است
مثل صدای برخورد شدید یا انفجاری که همیشه در ضمیر ناخودآگاهم هست و به خودم می‌گم، این‌ها تاثیرات جنگ یا ضربة محکم تریلی به پراید زپرتی‌‌م باشه؟
هرچی هست آزار دهنده و من ناتوان از فهمش
بالاخره تصمیم گرفتم برای توجیح خودم بگم، خاطرة طوفان‌نوح در ژنم ثبت شده و یا جنگ عراق؟
کی به کیه؟ دیگه الان خدا
اگر بخواد همه چیز امکان داره
بالاخره یا باید پیداش کنم، یا مثل سگ خیس در ترسم بلرزم
فکر کن
من و اون جنگل و خدا، باد و طوفانش باکیم نیست. اما تهران .........هیچی‌نگم کمتر باعث شرمندگی‌ست
اینم از درد عمری تنهایی‌ست که فقط در تهران معنا داره


۲ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...