اینجا پنجرة اتاق کارم، همون پنجرهای که از صبح درش دنیا را نظاره میکنم
دنیای کبوترها
دنیای نباتات و عصرها هم پرستوها
اون روبرو ساختمان سفید رنگی که پنجرة طبقة وسط سمت چپ که پردهاش نیمه بازه هم بخشی از دنیای منه
یه خانم خیلی پیر و تنها اونجا زندگی میکنه
مثل ننه دریا، کوتاه و تپلی و موهای مثل پنبه
هر روز پیش از ظهر دوش میگیره و حولهاش رو میاندازه روی نرده تا خشک بشه
هر روز یک رنگ ست میکنه
معمولا زرد یا آبی میپوشه
اما، از روزی که نباشه
یا
چراغش تا صبح روشن بمونه
یا دم ظهر حولهاش را پهن نکنه
من دلتنگ و حتی گاهی نگرانش میشم
البته آخر هفتهها معمولا پسرش میبرش. ولی شب رو برمیگرده
و این بخشی از دنیای منه که برام مهم شده
اونجا پنجره زیاد هست
اما، هیچ پنجرهای مثل او تنها نیست و شاید نوعی همزاد پنداری میکنم
منکه ترجیح میدم هرگز به این سن نرسم
که تا همینجا هم بریدم
دنیای کبوترها
دنیای نباتات و عصرها هم پرستوها
اون روبرو ساختمان سفید رنگی که پنجرة طبقة وسط سمت چپ که پردهاش نیمه بازه هم بخشی از دنیای منه
یه خانم خیلی پیر و تنها اونجا زندگی میکنه
مثل ننه دریا، کوتاه و تپلی و موهای مثل پنبه
هر روز پیش از ظهر دوش میگیره و حولهاش رو میاندازه روی نرده تا خشک بشه
هر روز یک رنگ ست میکنه
معمولا زرد یا آبی میپوشه
اما، از روزی که نباشه
یا
چراغش تا صبح روشن بمونه
یا دم ظهر حولهاش را پهن نکنه
من دلتنگ و حتی گاهی نگرانش میشم
البته آخر هفتهها معمولا پسرش میبرش. ولی شب رو برمیگرده
و این بخشی از دنیای منه که برام مهم شده
اونجا پنجره زیاد هست
اما، هیچ پنجرهای مثل او تنها نیست و شاید نوعی همزاد پنداری میکنم
منکه ترجیح میدم هرگز به این سن نرسم
که تا همینجا هم بریدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر