۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

جلیل و من



اینجا دعوا کردم، حالا بماند حق داشتم یا نه. با خشم تمام در حالی زدم به جاده که قرار به رفتن نداشتم
فکر کن از اینجا تا نوشهر سالم بری، در فاصلة دو کیلومتری خونه‌ام، یک احمق خودخواه دیگه از چرت بعد از افطار پدر استفاده می‌کنه و تریلی با اون عظمت و بی گواهینامه دو در می‌کنه.
هنوز از محلش دور نشده بود که زد و داغونم کرد. اما چی باید به کجا بچسبه تا جلیل و تیمش همون موقع از نوشهر به نور در حال حرکت باشن و شاهد صحنة تصادف من
حالا کی منو از تو ماشین درآورد؟
جلیل
تا همین حالا لحظه‌ای نتونستم صدای جلیل رو که سعی داشت منو یه جوری از توی ماشین دربیاره که کمتر اذیت بشم
را فراموش کنم
خدایا پناه می‌برم از جهل و خودخواهیم به تو
البته موضوع به همین‌جا ختم نشد ولی خودم هم از تکرار این‌ها لذتی نمی‌برم که از خودخواهی‌هایم در حد نفرتم حرف بزنم
بارها ازم می‌پرسند: چی حاضری بدی تا اون تصادف از زندگیت حذف بشه؟
و من همیشه می‌گم: هیچ چی
این تولد دوباره و موهبتی بود که هنوز بعد از یازده سال کاملا معنا نشده. چطور بخوام برگردم به تلخ خودخواهی که با این‌همه هنوز بهم می‌گن، خیلی خودخواهی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...