خدایا چرا منو عاشق هرچی نکن بدتر کن آفریدی؟ کار شماست دیگه که بی ارادهتون برگی از درخت نمیریزه
رفتم و برگشتم
خوابم نمیبره
از بچگی همینطوری شاکی میشدم
چرا اتاق کجه؟ چرا یه چیزی کمه و الی آخر که معرف حضور همه هست
الانم به گمانم چون گفتم حوصله فیلتر بازی ندارم برگشتم
نه
دروغ چرا؟ اگه بدونی چه بارونی داره میآد و چه هوای خنکی. فیلتر از یاد آدم میره
خب اینجوری که نمیشه نه عشقی نه قلمی و نه زبانی
ولی این صدای شرشر تند بارون حالم و حسابی جا آورده و روحم حس خنکی و تازگی داره
منم که استاد گولمالیته خودم
اینم شد یک بازی دیگه که بگم: نه همه چیز همانیست که من میخوام
من بارون میخوام. اما، تکلیف جواب استاد چی میشه که فرمودند
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
با عشق زیر باران باید رفت
نه با زنبیل خرید
با یار باید زیر باران رفت
با دوست باید زیر باران رفت
خلاصه که جمیع جهات جفت است و مشترک
یعنی من اصلا، اصلا، اصلا از این بارون سهمی ندارم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر