۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

God Said


God Said

God said, 'Adam, I want you to do something for Me.'
Adam said, 'Gladly, Lord, what do You want me to do?'
God said, 'Go down into that valley.'
Adam said, 'What's a Valley?'
God explained it to him. Then God said, 'Cross the river.'
Adam said, 'What's a River?'
God explained that to him, and then said, 'Go over to the hill....'
Adam said, 'What is a hill?'
So, God explained to Adam what a hill was.
He told Adam, 'On the other side of the hill you will find a cave.'
Adam said, 'What's a cave?'
After God explained, He said, 'In the cave you will find a woman.'
Adam said, 'What's a Woman?'
So God explained that to him, too.
Then, God said, 'I want you to reproduce.'
Adam said, 'How do I do that?'
God first said (under His breath), 'Geez....'
And then, just like Everything else, God Explained that to Adam, as well.
So, Adam goes down into the valley, across the river, and over the hill,
into the cave, and finds the woman.
Then, in about five Minutes, he was back.
God, His patience wearing thin, said angrily, 'What is it Now?'
And Adam said:
'What's a headache?'


می‌گویند روزی از روز ها، خداوند به آدم گفت: "میخوام کاری برام انجام بدی."
آدم گفت: "با کمال میل ای خدای بزرگ. چه کار کنم؟"
خدا گفت: "میخوام به زمین بری و از اون دره عبور کنی."
آدم گفت: "دره چیه؟"
خداوند بعد از آنکه شرح داد که دره چیست، به او گفت: "به اون جا که رسیدی از عرض رودخونه عبور کن."
آدم پرسید: "رودخونه چیه؟"
خداوند به او توضیح داد که رودخانه چیست، و سپس گفت: "از رودخونه که عبور کردی، به اون تپه برو."
آدم پرسید: "تپه چیه؟"
خداوند به او شرح داد که تپه چیست. بعد به او گفت: "به اون طرف تپه که رسیدی، یک غار میبینی."
آدم پرسید: "غار چیه؟"
خداوند بعد از اینکه شرح داد که غار چیست، گفت: "در اون غار یک زن خواهی دید."
آدم گفت: "یک زن؟ زن دیگه چیه؟"
خداوند بعد از اینکه برای او شرح داد که زن چیست، گفت: "چیزی که ازت میخوام اینه که با اون زن جفتگیری کنی تا نسل انسان زیاد بشه."
آدم پرسید: "من چطوری باید با اون زن جفتگیری کنم؟"
خداوند برایش شرح داد که راه و رسم جفتگیری چگونه است.
پس آدم به زمین آمد، به آن دره رفت، از عرض رودخانه عبور کرد، از روی تپه گذشت، به غار رسید و در آنجا زن را یافت. ولی هنوز پنج
دقیقه هم نگذشته بود که شتابزده به درگاه باری تعالی بازگشت.
خداوند که صبر و شکیبائیش تمام شده بود زیر لب گفت عجب آدمیه، و با خشم پرسید: "پس چی شد که به این زودی برگشتی؟"
و آدم گفت: "میخوام بدونم که جملهُ سرم درد میکنه یعنی چی؟"




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...