۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

عاقبت رفیق ناباب


امروز ولی حسابی تونستم کار کنم. البته هنوز نصفش مونده. اما دیگه خسته شدم گفتم بیام کافه دوستان سلامی و قهوة غروب جمعه رو کنار شما بخورم. اهواز یا همدان و حتی اون‌وریا
این کبوترها ما رو خنگ می‌بینن یا ما اون‌ها رو خنگ فرض می‌کنیم؟
وقتی تولد نورسیده را فهمیدم طبق یک رسم آبا اجدادی تفرشی یک مشت شادونه ریختم بالای کانال
آخه در تفرش دور زمین‌ها زراعی شاه‌دانه می‌کارن و از تنقلات سنتی گندم وشاهدانة بوداده معروفه. با بانوان گرام هم تا وقت بچه شیر دهی.
از همین معجون می‌بندن. اوه چقدر طول کشید که من از دهان بی‌بی‌گلاب شنیدم که، شاه‌دونه شیر زن رو معطر و بچه را می‌خوابونه
گفتم: جانم؟ شما که بله؟
منم رسم به‌جا آوردم که بانو کبوتر به جوجه تازه رسیده بده حال کنه
دو روزه می‌بینم باهام دختر خاله شده و از اون بالا پر می‌زنه می‌آد لبة گلدون‌ها نزدیک به من و برای خودش یه چی بلغور می‌کنه به زبون کفتری که یحتمل ترجمه‌اش: طلب شاهدونه باشه
الله و اکبر این نه تنها حال می‌فهمه. بلکه دم دیدن هم خوب بلده. این‌ها لازم‌شون نشده. چه بسا یه روز بیاد مثل قصه‌ها بگه: خواهر
منم بگم: جون خواهر و الی آخر داستان
آقا هیچی رو نباید شوخی و دست کم گرفت. حتی کبوترهای چایی
حالا من اگر دوباره بریزم و سه باره و چارباره. خانم و آقا بی‌خیال بچه می‌شن و را می‌افتن ول گرد و آخر کار سر از ترمینال و فذوش جنس جور توسط کبوتر نامه رسان می‌کشه
ببین من به‌خاطر دین به جامعة ارگانیک مجبورم این دفعه رو خشونت و خنگی باهم به‌خرج بدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...