آدم هم بود، آدمهای قدیم
خدا از همه عاقلتر بود که دیگه گوشش به حرف کسی بدهکار نیست و محل سگمونم نمیذاره
البته بیدلیل هم نیست تا چشمها شونصدتا
ما خودمون هم نمیدونیم چی میخوایم؟
نمیدونیم کجا ایستادیم و قراره چه بکنیم؟
من یکی که اصلا نمیدونم کی هستم، برای چی اومدم و برای چی قراره برم
البته رفتنه بد نیست.
دیگه حوصلهام سر رفته. اشتباه نکنیها، نه از سر درد. تو بگوآدم بیدردی که چیز که اسباب شادیش بشه پیدا نمیکنه. خلایق هر چه لایق
منم که اسباب شادی کس خاصی نیستم. زندگی هم که در سر بالایی روزمرگی بدتر از پلههای ادارة دارایی فقط باید بری بالا
بیای پایین
بدی و بری
که البته در این مورد کمی تفاوت میکنه. وقتی قراره دارایی بری باید هرچی لباس کهنه داری بپوشی
اما تو سربالایی پایینی زندگی باید با سیلی صورت سرخ نگهداری
خدا رو شکر یه تفاوت هایی داره و گرنه نمیدونستم تو خونه باید راست بگم یا با لباس کهنههام راه برم؟
خلاصه اینهمه صغری و کبری رو کشیدم وسط که بگم ، جون برام نمونده . ولی دیگه فردا چه پنجشنبه چه شنبه فرقی نداره. تا اطلاع ثانوی تلمبار شدههای تعطیلات بیربط تموم شد
میشد نرمتر هم انجام داد. اما، ذهنم روانم رو چرخ میکرد. چون همهاش نگران کار نیمه میمونم
اینهمه تعقل به خرج دادیم، نشد یه خط کامل از زندگی رو تجربه کنیم. وای به روزی که بی تعقل و با فوت وقت جلو میرفتم
خدا از همه عاقلتر بود که دیگه گوشش به حرف کسی بدهکار نیست و محل سگمونم نمیذاره
البته بیدلیل هم نیست تا چشمها شونصدتا
ما خودمون هم نمیدونیم چی میخوایم؟
نمیدونیم کجا ایستادیم و قراره چه بکنیم؟
من یکی که اصلا نمیدونم کی هستم، برای چی اومدم و برای چی قراره برم
البته رفتنه بد نیست.
دیگه حوصلهام سر رفته. اشتباه نکنیها، نه از سر درد. تو بگوآدم بیدردی که چیز که اسباب شادیش بشه پیدا نمیکنه. خلایق هر چه لایق
منم که اسباب شادی کس خاصی نیستم. زندگی هم که در سر بالایی روزمرگی بدتر از پلههای ادارة دارایی فقط باید بری بالا
بیای پایین
بدی و بری
که البته در این مورد کمی تفاوت میکنه. وقتی قراره دارایی بری باید هرچی لباس کهنه داری بپوشی
اما تو سربالایی پایینی زندگی باید با سیلی صورت سرخ نگهداری
خدا رو شکر یه تفاوت هایی داره و گرنه نمیدونستم تو خونه باید راست بگم یا با لباس کهنههام راه برم؟
خلاصه اینهمه صغری و کبری رو کشیدم وسط که بگم ، جون برام نمونده . ولی دیگه فردا چه پنجشنبه چه شنبه فرقی نداره. تا اطلاع ثانوی تلمبار شدههای تعطیلات بیربط تموم شد
میشد نرمتر هم انجام داد. اما، ذهنم روانم رو چرخ میکرد. چون همهاش نگران کار نیمه میمونم
اینهمه تعقل به خرج دادیم، نشد یه خط کامل از زندگی رو تجربه کنیم. وای به روزی که بی تعقل و با فوت وقت جلو میرفتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر