تا حالا شده یه چیزیت باشه که ندونی چیه؟
امروز من همونم. یعنی اولش که نفهمیدم اونم و باهاش رفتم اما وسطای بازی مچ خودم رو گرفتم
ای کلک حقهباز! واقعا که بیشرمی رو به حد تکامل رسونده
ظهر نمیدونم چی شد که انگاری یه چیزی شد و من بیربط دلم برای عشق آخر تنگ شد
خب این خیلی غیر عادی نیست، بالاخره دیگه حالا چند هفته یبار که یادش میافتم و مثل حالا فکر میکنم، دلم تنگ شده؟
خب بیچاره حقم داره تا سوژه بعدی جای قبلی رو پر نکنه همین بساطه؛ فقط خدا کنه با این توهم این جهان رو ترک نکنم که مجبور بشم دوباره براش برگردم
جلالخالق
بعد از ظهر وسط ریختن یک لیوان چای، یاد یکی مونده به آخر افتادم، اینکه دیگه مربوط به پیش از مرگ پاپ آخر بود
ولی باز گول خوردم و دیدم دلم یهجوریش میشه
الان وقتی رازقی رو نفس میکشیدم، یاد یکی افتادم از عصر آدم و بازم دلم تنگ شد
دیدم اینطوری بخواد پیش بره تا شب من دل برام نمونده
گفتم، بیخیال تو فابریک تنگ شدی، دنبال یکی میگردی بندازی گردنش؟
خب شاید این همون حس عشق بیواسطهاست که ما نسبت به کل داریم و تو میخوای زورچپونی وسط یه پروندة ذهن پسند جا بدی
نشستم
چشمم رو بستم و به درون و تهیا برگشتم
عشق رو از درون پروردم
ولی باز تو میتونی زیتون پرورده رو بخوری حالشم ببری
اما بدیش اینه که این هیچ رقم، قابل لمس و دل من پر کن نیست
امروز من همونم. یعنی اولش که نفهمیدم اونم و باهاش رفتم اما وسطای بازی مچ خودم رو گرفتم
ای کلک حقهباز! واقعا که بیشرمی رو به حد تکامل رسونده
ظهر نمیدونم چی شد که انگاری یه چیزی شد و من بیربط دلم برای عشق آخر تنگ شد
خب این خیلی غیر عادی نیست، بالاخره دیگه حالا چند هفته یبار که یادش میافتم و مثل حالا فکر میکنم، دلم تنگ شده؟
خب بیچاره حقم داره تا سوژه بعدی جای قبلی رو پر نکنه همین بساطه؛ فقط خدا کنه با این توهم این جهان رو ترک نکنم که مجبور بشم دوباره براش برگردم
جلالخالق
بعد از ظهر وسط ریختن یک لیوان چای، یاد یکی مونده به آخر افتادم، اینکه دیگه مربوط به پیش از مرگ پاپ آخر بود
ولی باز گول خوردم و دیدم دلم یهجوریش میشه
الان وقتی رازقی رو نفس میکشیدم، یاد یکی افتادم از عصر آدم و بازم دلم تنگ شد
دیدم اینطوری بخواد پیش بره تا شب من دل برام نمونده
گفتم، بیخیال تو فابریک تنگ شدی، دنبال یکی میگردی بندازی گردنش؟
خب شاید این همون حس عشق بیواسطهاست که ما نسبت به کل داریم و تو میخوای زورچپونی وسط یه پروندة ذهن پسند جا بدی
نشستم
چشمم رو بستم و به درون و تهیا برگشتم
عشق رو از درون پروردم
ولی باز تو میتونی زیتون پرورده رو بخوری حالشم ببری
اما بدیش اینه که این هیچ رقم، قابل لمس و دل من پر کن نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر