اسمش اعظم بود.
وقتی من باهاش آشنا شدم پنجاه و چند سالی داشت. یادم نمیره چقدر هیجان داشتم
خیلی سال قبل دربارهاش شنیده بودم: شاه هوسش را کرده بوده
نه حالا. همون وقتا که نوزده بیست سالش بوده
یکی دوبار هم میبرنش دربار و شاه رو میبینی و حتا قرار میشه
به خونهای بره که در اختیارش گذاشتن و ماشین و زندگی و........... اما
یه کله خر از نژاد قجر به اسم فروز خاطرش رو میخواست
دانشجو پتروشیمی
حتا میفرستنش بورسیه لندن
دو روزه برمیگرده و انقدر میره در خونه اعظم شیون و فریاد که شاه بیخیال اعظم میشه
چون فروز دولو بود و شاه ژانتی تر از اینکه بخواد لقمه از سفرة
قجر بدزده و حوصله حرف و حدیثش را نداشته، اعظم رو دست نخورده پس میفرسته
اما داغی داستان وسطای نزدیک به آخرای داستان بود
فروز که بعد از مدتی آتیش عشقش فروکش میکنه میشه موش خونگی و
میزنه به رفقای اعظم
انقدر این موضوع تکرار
وشد که اعظم فریک میزنه در سن پنجاه سالگی عاشق، رفیق پسره بیست چهار سالهاش
کامی شد
عشقها
عشقی که عالم و آدم فهمیدن
به عبارتی فریک شوک جایگاهی که ازش پایین کشیده شده
و به دستمال کاغذی رسیده رو
یهو زد
وقتی سر وصدا زیادی بالا میگیره با کامی میرن ژاپن
و کنار خیابون شروع به دستفروشی میکنه
خبر چنان دست به دست میگرده تا به فروز میرسه که یه روز مثل اجل معلق میره بالای سرشون
کتک مفصلی کامی جون میخوره و دست اعظم رو میکشه با تو سری برمیگردونه تهرون
دو تا پسر بیست و چهار و بیست ساله داشتن اون وقت
که اعظم با رفیق پسر بزرگش عاشقیت پیدا کرد
بعد از این ماجرا پسرها را فرستادن خارج
از روزی که برش گردوند تهران و با توسری نشوندش کنج خونه
اعظم هم قاط زد و دیونه شد
یه روز صبح بیدارشد و نقاشی ازش بیرون زدکه منکه باورم نمیشد
وقتی دیدم در پنج دقیقه با یک قلممو و آبرنگ روی کانسون چطور در دو دقیقه روح کار رو در میاره
شاخ درآوردم
حالا اون اسیر خونه و فروز جلوی چشمش خانم بازی میکنه
از این عشقا خدا نصیبمون نکنه
وقتی من باهاش آشنا شدم پنجاه و چند سالی داشت. یادم نمیره چقدر هیجان داشتم
خیلی سال قبل دربارهاش شنیده بودم: شاه هوسش را کرده بوده
نه حالا. همون وقتا که نوزده بیست سالش بوده
یکی دوبار هم میبرنش دربار و شاه رو میبینی و حتا قرار میشه
به خونهای بره که در اختیارش گذاشتن و ماشین و زندگی و........... اما
یه کله خر از نژاد قجر به اسم فروز خاطرش رو میخواست
دانشجو پتروشیمی
حتا میفرستنش بورسیه لندن
دو روزه برمیگرده و انقدر میره در خونه اعظم شیون و فریاد که شاه بیخیال اعظم میشه
چون فروز دولو بود و شاه ژانتی تر از اینکه بخواد لقمه از سفرة
قجر بدزده و حوصله حرف و حدیثش را نداشته، اعظم رو دست نخورده پس میفرسته
اما داغی داستان وسطای نزدیک به آخرای داستان بود
فروز که بعد از مدتی آتیش عشقش فروکش میکنه میشه موش خونگی و
میزنه به رفقای اعظم
انقدر این موضوع تکرار
وشد که اعظم فریک میزنه در سن پنجاه سالگی عاشق، رفیق پسره بیست چهار سالهاش
کامی شد
عشقها
عشقی که عالم و آدم فهمیدن
به عبارتی فریک شوک جایگاهی که ازش پایین کشیده شده
و به دستمال کاغذی رسیده رو
یهو زد
وقتی سر وصدا زیادی بالا میگیره با کامی میرن ژاپن
و کنار خیابون شروع به دستفروشی میکنه
خبر چنان دست به دست میگرده تا به فروز میرسه که یه روز مثل اجل معلق میره بالای سرشون
کتک مفصلی کامی جون میخوره و دست اعظم رو میکشه با تو سری برمیگردونه تهرون
دو تا پسر بیست و چهار و بیست ساله داشتن اون وقت
که اعظم با رفیق پسر بزرگش عاشقیت پیدا کرد
بعد از این ماجرا پسرها را فرستادن خارج
از روزی که برش گردوند تهران و با توسری نشوندش کنج خونه
اعظم هم قاط زد و دیونه شد
یه روز صبح بیدارشد و نقاشی ازش بیرون زدکه منکه باورم نمیشد
وقتی دیدم در پنج دقیقه با یک قلممو و آبرنگ روی کانسون چطور در دو دقیقه روح کار رو در میاره
شاخ درآوردم
حالا اون اسیر خونه و فروز جلوی چشمش خانم بازی میکنه
از این عشقا خدا نصیبمون نکنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر