۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

پیچ ،لا اله الا الله



آخرین بار که وسط نماز خندیدم یادم نیست کی بود. گاهی پیش می‌آد ولی نه همیشگی
یکی از اون شیریناش بود امروز.
یهو وسط نماز یه چیزی فهمیدم که ترکیدم از خنده
خنده‌ها ....من یه چی می‌گم؛ توهم یه خنده می‌شنوی
با صدای بلند می‌خندیدم و نمازم رو می‌خوندم
الانم که به‌یادشم و می‌نویسم هم‌چنان نیشم در حال حرکات موزون و تا نهایت کش اومده و نزدیکی گوشم رسیده
نیشم رو گفتم که نیش، مراد از خوش‌خوشانی‌ست که برچهره می‌نشیند و گواهی گویان است
موضوع؟
رسیده بودم به اینجا که دو رکعت اول برای گرم شدن موتور و گریبکس. تا موتور به حال نرمال بیاد یه چند دقیقه وقت می‌بره
پرسه‌گردی های ذهن، وقت نماز. اون چی شدو این چه خواهد شدها
رکعت سوم با ریتم سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر داشتم می‌گشتم ببینم در چه جهت در درون چرخش داره؟ درواقع درگیر بودم با جهت گرانش
قاعده می‌گه چرخة هالة انرژی ما باید با چرخة گرانش یا موتور خالق باشه؟ مثل جهت حرکت سیارات
جدی چرا یکی به چپ نمی‌ره یکی به راست؟
چی این‌ها را می‌تونه جز اراده تو در تداوم نگه داره؟
خلاصه که متوجه شدم
ریتم موج انرژی درونی گفتن، سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر
ریتم قیفی داره
یعنی از یک دایره باز ، پیشانی حرکت شروع می‌شه تا وقتی که به یک نقطه می‌رسه و در قلب خاموش می‌شه
مثل قیف از بالا وسیع تا به صفر می‌رسه. دیدم، اه!! چرا باز این‌جام می‌سوزه؟
اومدم طبق عادت این چند ماه بگم آی قلبم، که یادم افتاد
باید از قصد، تازه در برابر عادت کهنه حمایت کرد
گفتم: فوقش می‌میرم؟ بذار در این سماء روح بمیرم
یهو ساکت شد. رفت . اون‌جا بود که ترکیدم از خنده
عجب ناکسیه این ذهن به خدا.
اگه بنا باشه از صبح بشینم تا دست این‌و بخونم و بشناسمش باز به عمرم کفاف نمی‌ده
مگه این‌که یک اسم اعظم، یک کُد یک کلید براش پیدا کنم
مثلا لا اله الا الله اون مثل فنره، در یک سمت و سو ادامه داره و تا بی‌نهایت می‌تونه بره
مگه این‌که یه جا قیچیش کنی که ریتمش شکل فنر پیدا می‌کنه
مثل سماء در چرخش مدام گرد کعبة خویش
یا مثل حرکت یک سیاه‌چاله
انرژی اینم خیلی خوشگل‌مزه است و دوست دارم
آرامش بخشه. مثل دم‌کرده گل‌گاوزبان و سنبل‌طیب .
وقتی باهاش به درون می‌ری بعد زمان و مکان مفهومش را از دست می‌ده.
تو شناوری
در ناکجا
چون هیچ اسمی مفهومی نداره، مگر برای ذهن
و در خاموشی ذهن آن‌که سخن می‌گوید
روح خداست

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...