۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

اهالی، عشق آباد



وسطای این پرسه گردی‌ها بود که بین کانال‌های مه‌پاره چشمم به یک فیلم فارسی متعلق به عهد شزم افتاد
گاهی دلم حس بلاهت می‌خواد و دیدن بلاهت ناب
نام فیلم چرخ و فلک.
لزومی به دیدن تا آخر نداشت. بی‌شک عصر لوط صدبار دیده بودم و داستانش یادم بود
اما نکتة مهم‌ترش بگو چی بود؟
درد بزرگ انسان
آقا این تهران با این عظمت ، تا دلت بخواد خلوت و بیابونی. خب برای همین همه هم رو پیدا می‌کردن و حتا کسی نمی‌تونست مجنون رو بپیچونه و دنبال‌شون راه افتاد
بچه‌ یه عکس می‌گیره. بعد از پانزده سال از زندان می‌اد و در بزرگی همون دختر رو می‌بینه و دختره اصلا نمی‌خواد بدونه بابا و ننه‌اش کی هست
تا هم رو دیدن دختره پرید بغل مرحوم فروردین که: ممل
صحنة بعدی خانم وسط بیابون نشسته و آقا دراز کش و سرش روی پای خانوم
به همین زودی عشق‌ها متولد و کسی به کسی خیانت نمی‌کرد
برای هم کلاس و افه و اینا نمی‌ذاشت
مسئول این بخش ماجرا والدین بودن که همه چیز را با ریال محک می‌زدن و وسط کار گیر می‌دادن
هیچکی به‌خاطر ثروت بابای دختره عاشق نمی‌شد و دختر شاه پریون عاشق ممل میشد
خب سی چی به خومون ایی‌طوری کردیم؟
چه دردی بود ایی شهر نشینی؟
مه که هنو ولم دن سر از ده خومون در می‌آرم
قدیم همه چیز هم بزرگ‌تر و باعظمت تر بود و هم امنیت از هر آجرش می‌زد بیرون
حاضرم برم ده زندگی کنم
از سرچشمه هر روز آب بیارم و آفتاب خوب رو مناسب رخت شستن بدونم
ولی عاشق باشم
بالاخره یعنی کدخدها زناشون نمی‌میرن؟
یا اهالی آبادی؟
عشق باشه، باقیش کوفت باشه
مهم اینه عشق نمی ذاره تو کوفت رو ببینی و به قول شمس
خاصیت عشق این است
که عیب هنر نماید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...