میدونی؟
نه میدونم نمی دونی. چون هنوز دهان نگشودم تا بدونی
ولی، چرا تو که هم نامة نانوشته خوانی. حتما فکر منم میدونی؟
پس چرا من سر از فکر شما در نمیآرم
خدا بگم چهکارت کنه همشهری
این علی طهماسبی شما پاک با لودر رفت روی باورهای ما
نه که یه چیز تازه ای میگه.
همونایی رو میگه که خودمم میگم.
اما اون یه چیزای دیگهای هم میگه
که هنوز وقت رسیدن من نشده و خودم نه که نرسیدم
بلکه خیلی هم سر از منظور ایشون در نمیآرم
ولی اگه بنا باشه اول و وسط و آخر ماجرا به همین سادگی هیچ و پوچ باشه، با یه سری از معادلهها من جور نیست
البته براش ایمیل زدم. او هم جواب داد
داستان ادامه دارد
اما ببخشیداگه بنا باشه به این این داستان رنگ و لعاب شما و ترکیبش دست خورده بشه
زندگی من نافرم بیریخت میشه تا بخوام از این کلاف سردرگم در بیام
قد نمی ده
اصلا با من چونه نزن
حالا نمیشد مثل برنامه، یهو این داستانتون رو دانلود میکردی روی ما تا بفهمیم تکلیفمون چیه؟
بریم سر همونجاش ادامه بدیم؟
منکه دیگه به همه چیزم شک کردم.
به واجباتی که خودش کلی حال میداد
فکر کن یادم رفت نماز مغرب و اعشا رو بخونم. وقتی هم که یادم افتاد
نخواستم برم زوری بخونم. میخوام همونکارایی رو بکنم که کمتر از تو طلبکار میشم تا سر در بیاریم
این داستان چیه؟
خوشت میآد ما ول بزنیم و از هیچی سر در نیاریم؟
ممتحناتم که هیچ رقم به آدم نمیرسونن.
خب به چیه این آفرینشت فیس میدی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر