۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

نه چنانی که منم


شده، یه وقتایی بی‌ربط دلت بگیره؟
نه تلخ
نه سیاه
نه از فرط اندوه و یاس
همین‌طوری یه گرفتگی گنگ و مبهم
نمی‌دونی چرا اشک توی چشمت میاد و بیرون نمی‌ریزه
انگار قفسة سینه‌ات یهویی گر می‌گیره
بعد دلت می‌خواد گریه کنی. مثلا برای دیدنیک رفتار عاشقانه در فیلم
یک عکس، قشنگ. یه جمله از ته دلی که یه روز یکی نوشته
حتی با یاد آوری طعم یک فنجان قهوه. یک غروب، یک شب، یک ستاره
به راحتی می‌تونه گریه‌ات بگیره
اما بازم اسمش حزن نیست
انگار بین دو بخش وجود، خرابات و نور خدا گیر کردی
نه اینی، نه اون، یه‌جورایی معنی نی‌سیتی یا مرگ.
این مرگ هویت،
تو در نقطة تازه‌ای ایستادی
که نه اینی و نه اون
گاهی هم غلظت او
یه حالی لطیف‌تر از جذبه
خلاصه یه حالی که تو اگه می‌دونی درستش چیه
به منم بگو

۳ نظر:

  1. هرچه گویی ای دم هستی از آن
    پرده دیگر برآن بستی بدان
    فقط باید در سکوت حالش رو برد که این حال بیشتر در پاییز به من دست میده
    بخصوص در غروبهای ابری
    بغضی که شیرین تر از هزار خنده است
    اما دلیلش اندوه نیست
    بیشتر به ابهت و عظمت درونی مربوط تا دل گرفتگی
    تنها تو نیستی که نمی تونی بیانش کنی
    اوشو در برنامه ای که راجع به رسیدنش به اشراق توضیح می داد
    جمله جالبی گفت
    این زبان رو برای ارتباطات اجتماعی اختراع کردند
    فرزانگان زبانی جز سکوت ندارند و چون همه تجارب در سکوت رخ می دهد
    زبانی برای بیانش وجود نداره
    فقط وقتی میاد زیباست
    مثل همین لحظه که به دلیل اشکام
    نوشته ها رو تار می بینم
    فقط خواستم با تو صحبتی کرده باشم و اکنون به بالکنی می رم و با ادامه اش شکر گزاری می کنم
    غروبت پر عشق
    نه
    که عین عشق

    پاسخحذف
  2. ما اگر مکتوب ننویسیم عیب ما مکن
    در میان جمع مشتاقان قلم نامحرم است

    پاسخحذف
  3. خدایا این شوق
    این آشفته حالی
    جذبه را از ما مگیر

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...