در این روزهای گذشته و داستان تولد بازی در نتلاگ کمی داستان راستان از دستم به در و شهر حسابی شلوغ شد
یکی دوتا از برگذاران حقیقی تولد از شور به در کردن و کامنتها از قاعده من، نه خودشون خارج شد
و همین کافی بود تا تمام سرهام یهو سربرآره
دوسال پرسه گردی در راهروهای ارشاد و جواب کسانی را دادن که حتا در حد اکابر حس میکنی سوادی ندارن
مواخذه و تصحیح و حذف
و بررس خونآشامی که بخشی از کابوسهای شبانه من و گلی شده باهم
و سین جیمهای متعددی که پاسخ دادم و خلاصه راهی که به هر شکل پیش رو دارم، همه درم وحشتی بوجود آورده که از اون بیخبر بودم
درن تیجه موجب شد گوش یکی از دختران حوا که سرکردة شلوغیها بود را در پرایوت مسیج بکشم و بهش یادآوری کنم
یادت رفت من ....................
ترجمهاش میشد اینها
که من چقدر خستهام؟ چه ترسیدهام؟
نمیدونی پنج سال برای کتاب فعلی پوست انداختم
نمیدونی از ازمابهترونیها که همهجا ول و سرگردونن چه حسابی میبرم
ته همهاش منی بود به اندازه همه من هایی که فکر میکردم شسکته و ازشون گذشتم
قراره بنویسم حتا اگر فقط یکی این پیام رو بگیره
این بیچارهها هم که از صبح تا شب دارن پیام میگیرن و
تمرین میکنند.
تو برای کی قراره بنویسی؟
از کجا معلوم که تو فقط مسئول رسیدن پیام فقط به همین یکی نباشی؟
از کجا فردا باشی و وقتی برای گفتن باشه؟
دلش رو شکستی چون تو رو نمیفهمه؟
و الی آخر.................... دیدم عجب سهای کردم
مجبور شدم یک پست فقط بهخاطر لیلی در بلگ بذارم
و ازش معذرت خواهی کنم. تا چشم چهارتا و دیگه حال کسی رو برای خودم نگیرم
خودخواهی بهما اجازة رشد نمیده، راه انرژیهای سفید کمال یا تذکیه را میبنده
و در نتیچه دچار هچلی تازه میشم
خدایا منو ببخش برای همه خودخواهی که در وجودم گردآوردهام
که بی تو خسی بیش نیستم
بانو میتوانم بگویم
پاسخحذفسخت زندگی میکنی
به خودت سخت گرفتی. آدمها مرز و جایگاه خود را اشغال میکنند . نباید بیشتر بشه . این تاوان نداره و به نظرم تعریفی از جایگاه شما برای او بوده که به حقم بوده
متمایل به سمت خودخواهی شد
پاسخحذف