وقتی ناراحتم و ذهنم درگیره مثل لودر میافته روی مغزم و همه وجودم باهاش درگیر میشه
برای همین نمیشه باهاش کار کرد
ده روزی هست که کار نکردم. اما تا دلت بخواد نماز خوندم
میخونم برای اینکه به مرکز وصل بشم و انرژی بگیرم
میخونم تا انرژی تازه منو بالا بکشه و از دسترس ذهن ومحلة بد ابلیس خلاص بشم
میخونم تا دقایقی به او نزدیک بشم و پره انرژیش به منم بگیره
نمیدونم این چه روح الهیست که قدرت براومدن از پس این رو نداره؟
اینمواقع شک به سراغم میآد و مبارزه من و شک میشه جهنم مسلم
اما
از روزی که عشق در قلبم جاریست
بیخود نمیگن بعد از چگالی انفجار اتمی دومین چگالی عشق است
بیشترین تاثیر در کوتاهترین زمان. و اینطوری میشه که وقتی عاشقی در هر مسیر برندهای
تو همینقدر وقت داری به عشقت فکر کنی
با فکرش بخوابی، بیدار بشی، بپزی، ببری و بیار. حتا خلاقیت
من جوهر عشق مینویسم
میکشم
و با قلمش سنگ را شکاف میاندازم
وقتی عاشق نیستم مثل حالا به همه چیز گیر میدم
ایمانم را گم میکنم و در محلة بد ابلیس اسیر یکی از پنجرههایی میشم که پشتش چیزی جز کابوس جریان نداره
و بهش میچسبم و هر چه سعی میکنم از مقابلش بگذرم و منظر زیباتری برای تماشا پیدا کنم
نمیشه
نمیشه حتا دقیقهای ازش جدا بشی و من در این مبارزه آخرش سردرد میگیرم چون تمام توجهم به کاسةسرم رفته
و همینجوری صدتا درد و مرز دیگه کافیست تا همه زیر صد عمر کنیم و از عمرهای نوحی و آدمی اثری بهجا نمونده باشه
برای همین نمیشه باهاش کار کرد
ده روزی هست که کار نکردم. اما تا دلت بخواد نماز خوندم
میخونم برای اینکه به مرکز وصل بشم و انرژی بگیرم
میخونم تا انرژی تازه منو بالا بکشه و از دسترس ذهن ومحلة بد ابلیس خلاص بشم
میخونم تا دقایقی به او نزدیک بشم و پره انرژیش به منم بگیره
نمیدونم این چه روح الهیست که قدرت براومدن از پس این رو نداره؟
اینمواقع شک به سراغم میآد و مبارزه من و شک میشه جهنم مسلم
اما
از روزی که عشق در قلبم جاریست
بیخود نمیگن بعد از چگالی انفجار اتمی دومین چگالی عشق است
بیشترین تاثیر در کوتاهترین زمان. و اینطوری میشه که وقتی عاشقی در هر مسیر برندهای
تو همینقدر وقت داری به عشقت فکر کنی
با فکرش بخوابی، بیدار بشی، بپزی، ببری و بیار. حتا خلاقیت
من جوهر عشق مینویسم
میکشم
و با قلمش سنگ را شکاف میاندازم
وقتی عاشق نیستم مثل حالا به همه چیز گیر میدم
ایمانم را گم میکنم و در محلة بد ابلیس اسیر یکی از پنجرههایی میشم که پشتش چیزی جز کابوس جریان نداره
و بهش میچسبم و هر چه سعی میکنم از مقابلش بگذرم و منظر زیباتری برای تماشا پیدا کنم
نمیشه
نمیشه حتا دقیقهای ازش جدا بشی و من در این مبارزه آخرش سردرد میگیرم چون تمام توجهم به کاسةسرم رفته
و همینجوری صدتا درد و مرز دیگه کافیست تا همه زیر صد عمر کنیم و از عمرهای نوحی و آدمی اثری بهجا نمونده باشه
دوست نشسته در نظر
پاسخحذفمن به کجا نظر کنم؟!
دوست گرفته راه دل
من به کجا سفرکنم؟!
دروغ چرا؟
پاسخحذفاین دوست شما
با دوست عشقولانه من یه هوا تفاوت داره
مال تو بالاییست
و منظر من زمینی و انسانی در این مورد
به عبارتی قدرت درک عشق الهی، بی تاچ و ماچ رو ندارم
بالایی و پایئنی نداره که!
پاسخحذفمهم بودنه
داشتنه
تپیدنه...
حالا بالا نشد پائین
پائین نشد بالا!
تازه اونم خیلی بالا نیست
اینجا تو بغل منه گاهی!
ولی
پاسخحذفبی تاچ و ماچ؟
میشه آسمونی، کیهانی
ریسمانی، درونی
همه چی جز
تاچ